ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



خاکسـتر نشین






آتشی ، در جـان خاکسـتر نشین ا فسرده بود





آتشی که ، خویش را جز خویشتن نشمرده بود





جامی ، ا ز آن آب آتش ناک جا نی ، بر فروخت





شعله زد ؛ جوشید خون . جوشش به لب آورده بود





خواستش تا لب بگیرد . خون نپاشــد جا مه را





لب ترک خورد . داغ تب . خالی که لب آزرده بود





پس ترنجش شد . اناری ، شد انار ش . جام خون





لب به لب بود ؛و برون پا شـید . لب پر خورده بود





هوش ها را خلسه برد . و خلسه را خون در کشید





در خمارش ، کارد و چشم انگشت با هم مرده بود





خون شتک می زد . زقلبی و ز سر انگشتی به کارد





آستینی سرخ بر جا . دست و دل را برده بود





ناخن آن دست زد . از پشت پیراهن درید





دست غیرت بود . از عشقی که دل بسپرده بود





چون نمی دید ؛ این قفس . لایق بر این مرغ رها





زانکه این زندان ، بسی ! زندا نیش آزرده بود





حق علی‌

مهرداد بهار


کلمات کلیدی این مطلب :  ، خاکسـتر ، نشین ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/9/28 در ساعت : 6:17:53   |  تعداد مشاهده این شعر :  966


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 4,429 | بازدید دیروز : 13,569 | بازدید کل : 122,990,919
logo-samandehi