مچاله می کنم افکار ناگزیرم را
که در نهاد تو پنهان کنم ضمیرم را
آهای چشم تو قبله ! دوباره پلک مبند
که وقت خواب تو گم می کنم مسیرم را
بخند ای لبت آغاز سال خورشیدی
بخند و آب کن این فصل زمهریرم را
بخند تا به تنت - ایل خویش - برگردم
به انتها برسان کوچ گرمسیرم را
من آن جنون زده سربازی ام که با رخ تو
پیاده کرده ام از دوش خود وزیرم را
ببین چگونه در این جنگ عاشقا نه ی پوچ
به قتلگاه تو آورده ام اسیرم را
همیشه دست به دامان جبرئیلم که -
به آسمان ببرد ناله و نفیرم را
***
شب است و گوشه ی چشمان کوچه بارای ست
و ماشه می چکد از دست هات تیرم را ...
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:6:17
| تعداد مشاهده این شعر :
1145
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.