* در کور سوی چراغهای آسمانی شب
دل رمیدۀمن فارغ از های وهوی این دنیای دودی
به جرعه ای ناب از شراب طهورمی اندیشد
تا رهاکندخودرا ازقیل وقال روزگار
* ومن دل بسته ام به تمام خواب هایم
وبه تمام خاطره هائی که گذشته اند از پی هم بی شکیب
خدایا این دل بستگی های پاک را از من نگیر
که بدون انها دیگر هیچم درپیلۀ تن، رها ازجانِ نازنین
* وقتی که دیگر امیدوآینده وآرزوئی نباشد
گذشته جلوۀ حال ولحظه های پیش روست
خاطره های تلخ وشیرین من تنها مأمن وپناهِ
لحظه های وهمناک زندگیست
* ومن در خواب در دنیای دیگرم
از باغها وگلها گرفته تا دریچه های آسمانی ای
که میگشاید خدا برمن تاحس کنم که؛
ًزندگی مثل رود جاریست ً
* وتوای تنها مونس دستهای سرد و لرزان من کجائی
تا باز گویم تمام حرفهای ناگفتۀ سالیان دور
* ومن در گذر،از این جادّه های پرپیچ وخم احساسهای شوروناب جوانی
آرزوهای تازه ای دارم.
* و قلب پاک من تمام امیدش را
به گلبرگ های نازک جوانه های باغ پیوند زده است.
* وتو روزی درست در میانۀ تمام ناامیدی ها باز خواهی گشت
در حالی که دیگر جای بر گشتی برای من نیست
چرا که قلب از تپش ایستادۀ من
خود تنها گواه تمام لحظه های بی تو بودنست...