او رفت...
در روزی سردتراز تمام شبهای ِ بی او بودن
در روزی به سیاهی ِ پرهای ِ کلاغ های ِ شوم
در روزی بی برگـــــــــتر از درختان ِ پائیزی او رفت...
بی آنکه بداند من چگونه خواهم ماند
ماندنی
با سخت ترین لحظه های ِاندوه
او رفت
بی آنکه بگوید ً خدا نگهدار ً
او رفت
ودیگر در کنار باغچۀ حیاط هیچ گلی نروئید
او رفت
ودیگر بهار ِباغ ِ دلم را پرستوئی نماند
او رفت...
بی آنکه بیاد بیاورد آن زیباترین واژه های ِزیستن را.
رفت تا مرا در خزانی دوباره برویاند
امّا من خواهم زیست
با تمام خاطره های ِبودنش
که در تار و پود ِدلم تا به ابد جاریست..
با لبخند ِتنها عکس ِ یادگاری او
تمام شبهای ِدلتنگی ِسردم را
با گریه های ِسوزانم به سر خواهم کرد
به امید ر وزی که
لبخند ِزیبایش را بار دیگر روبروی ِدیدگان ِخویش ببینم....
SOUDABEH
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/15 در ساعت : 12:50:47
| تعداد مشاهده این شعر :
1830
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.