... و من آدینه در آدینه چشمانم به در مانده ست
یتیم است این جهان ای گل! و صحرا بی پدر مانده ست
طواف کعبه ناقص مانده، چون خورشید چشم ت نیست
و مشعر سخت می گرید، منا هم خون جگر مانده ست
سحرگاهان سحر را دیده ام، از ناله می سوزد
تو را ای حسن یوسف، باغ گل هم دربدر مانده ست
ستیغ کوه صبر این زمین چون بغض گل بشکست
تن دریا پر از اندوه و ساحل بی شرر مانده ست
در این هنگامه ی صبر و سکوت آب و آتش ها
برای خاک و باد اینجا فقط چشمان تر مانده ست
حجاب جهل رستم عاقبت سهراب گل را کشت
و اکنون گوشه ی میدان رزمش بی پسر مانده ست
چراغی در کف مهتاب دادم تا خبر آرد
چراغ چشم گردون هم ز زلف ت بی خبر مانده ست
اگر چاه زنخ مشتاق یوسف بوده از اول
زلیخا را بگو از شب، دو دانگی تا سحر مانده ست
چرا از دارهای عاشقی رد روایت نیست؟
در این غوغای حلاجان، هلا! معراج سر مانده ست
ببین آئینه را آئینه در آئینه می سوزد
و اشک چشم مجنون در قفس، بی بال و پر مانده ست
پانزدهم آذر نود
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/16 در ساعت : 10:49:2
| تعداد مشاهده این شعر :
1634
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.