(طبع خموش)
طبعم خموش بود به تشويق دوستي
بهر رديف وقافيه مامورمي شود
جمله قلوب منكسره بیت خالق است
حالي زبنده پرسدوماجور ميشود
اعمال ما بدست ملك هاي پاسبان
ثبت است درجريده ومنظورمي شود
هرروزپشت وروورقي واضح ودقيق
ازنيك وبدكتابت ومسطورمي شود
مكتوب كلهم من الاعمال وقولنا
نه پاورق اضافه نه سانسور مي شود
تقويم عمر مانده كم است وگذشته بيش
اعضا ضعيف وخسته ورنجورمي شود
پاكندوخلق تندو دهن خالي ازمزه
بيچاره دل گرفته ورنجورمي شود
ازتاروپودتن رسد هرروز نغمه اي
بس خانه ها كه لانه ي زنبورمي شود
ميدان ديد چشم شود تنگ وتنگتر
آنجابه قدوقامت ما گورمي شود
چون آفتاب عمرزبالاي سرگذشت
دنيا مثال ليله ي ديجورمي شود
ديروزبودصاحب اموال واقتدار
امروزپيروتابع دستورمي شود
اولاد هركدام به عشق وعلاقه اي
ازربيان بريده ومعذورمي شود
باشدعروس خانه رهرخانواده اي
بانوي خانه گشته ومغرورمي شود
ازپيرمردوپيرزن آزرده دل بود
عمدا غذاپرادويه وشورمي شود
همچون كبوتران بشراز دست كودكان
برترك خانه راضي ومجبورمي شود
روحت چوپرگشود به مسح ات شرايطي است
عاري به آب خالص وكافورمي شود
وارث زبعدمرگ تويادي نمي كنند
ابواب خيربسته وممهورمي شود
تاديد سهم الارث خودازثروت پدر
ناخورده مي گرفته ومخمورمي شود
بودارپدرسرآمد عصروزمان خود
بي فكروناتوان كروكورمي شود
نابرده رنج صاحب گنجي كني اگر
دردل ترانه كرده ومسرور مي شود
تا هستم اي عزيز نداني كه كيستم
مشمول حال عده ي مذكور مي شود
يوم الحساب خمس وزكات نداده ات
برجسم تازيانه وساطور مي شود
حوروبهشت را به بهاي گران دهند
با پاكي وخلوص توميسورمي شود
داني ؟بشرهر آنچه كه دل داده اش بود
باآن به روز واقعه محشور مي شود
ازكيست اين كه گفته بشرجايزالخطاست
خاطي زبطن جامعه منفور مي شود
اشعار(اشرفي)به برآشنا بخوان
بيگانه ازكلام حقش دورمي شود