دل به دریا زده ام ازغم هجران چه کنم
تو بگو گر نکنم ناله وافغان چه کنم
ای طبیب دل بیمار من ای مونس جان
درفراق لب تو بالب ودندان چه کنم
من چه گویم که مرا تاب وتحمل نبود
تو بفرما که من خسته زدوران چه کنم
نشکفد غنچه ی دل بی مدد خنده ی تو
مهربانا تو بگو با لب خندان چه کنم
گر رسد بر سر گل شبنم باران چه شود
بی تو ای سرو روان با نم باران چه کنم
موسم باد خزان است خدایا تو بگو
گر به جانان نرسم بی سر و سامان چه کنم
در جهان همچو منی نیست بدین طالع بد
من بیچاره از این بخت پریشان چه کنم
دلبری نیست که من سر بنهم دامن او
در شگفتم که در این وادی حیران چه کنم
آنچنان گشته ام از دوری رویت نگران
به گمانم نشود هجر تو پایان چه کنم
چه کنم تا که به صهبا برسم از دل یم
گر به ساحل نرسم از غم طوفان چه کنم
سعیدزاده بیدگلی(صهبا)
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/20 در ساعت : 10:44:7
| تعداد مشاهده این شعر :
1462
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.