نبض ساعت را گرفتم با نفس های شبانه
یاد آوردم یک امشب خاطرات کودکانه
گـَرده های سبز جنگل در مشامم بارور شد
زیر باران می دویدم در هوایی عاشقانه
دست مهر ِزادگاهم در نوازش بود با من
می شنیدم از ته دل خنده های بچه گانه
شادمان بودم و ، از آن هفت سنگی را که چیدم
شیشه همسایه ها رامی شکستم ؛ صادقانه!
بادبادک های رفته آسمان را بوسه می زد
بوی تابستان و بازی ، بی کتاب و بی بهانه
کاش می شد همچو ژاله می چکد از ناز گلها
روزهای رفته ام را می شمردم دانه دانه
دستم از ساعت رها شد باز خواب آمد به چشمم
آه و افسوس و گلایه بعد ِبرگشتم به خانه
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:8:5
| تعداد مشاهده این شعر :
1204
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.