زیبایی شعرتون رو با تابپ بد و در هم ریختگی کلمات زشت نکنین
آدم رغبت نمیکنه بهش نگاه کن
ــــــــــــــ

حال و احوال باد را تنها
آنکه شد بی قرار میفهمد
اشک را موقع سقوط از چشم
گریه ی آبشار می فهمد

می چکد شعر تازه از دهنم
دفترم غرق واژه ها شده است
درد دوری از تو را تنها
واژه ی انتظار می فهمد

می روم توی جلد یک مادر
کودک عشق من تلف شده است
داغ از دست دادنت را چون
مادر داغدار می فهمد

مرگ چون مار خانگی بی تو
حلقه کرده ست دور من خود را
تیزی پنجه ی عقابی را
ترسهای شکار می فهمد

می توانم مگر؟ چه می گویند؟!
خاطرات تو را قلم بزنم؟
آن کسی که نوشت روی درخت
عشق را یادگار، می فهمد

داغی بوسه های مردادم
زردی ردپای آبانم
آه اردیبهشت دور از من
حسرتم را بهار می فهمد

در شلوغی شهر می شد کاش
شانه ات ناگهان به من بخورد
آرزوی کسی شبیه مرا
مست بی اختیار می فهمد

صدیقه_کشتکار

أ

حـب أن تكون أنت المـــلك في مملكتي ..
لكــــل أشياء جميلة من حـــــولي ..
كمثــــل العطــــر الذي أتنســــمه ..
والشعــــر الـــــذي أكتبــــــه ..
والموسيقـــى التي أسمعـــها ..
وأن تكــــون البطـــــل لكـــــل ..
فصــــول الروايــــة التي أقــــــرؤها



دکتر پروین ناهید شهلایی
شاعر و محقق ادبیات

در شلوغی شهر می شد کاش شانه ات ناگهان به من بخورد
آرزوی کسی شبیه مرا مست بی اختیار می فهمد

درود بر شما ، عالی