بار الها چه کنم با دل دیوانۀ خویش
که ندارد سر برگشتن کاشانۀ خویش
گشت در پیچ و خم طرّۀ دلبر پنهان
که ندارد هوس آمدن خانـــۀ خویش
هر چه گفتیم و نصیحت بنمودیم مدام
التفاتی نکند در خود وبیگانۀ خویش
دلم از دست برفت و نکند میل وطن
پندهایم همه را بنگرد افسانۀ خویش
دیده ام دید و دلم با هوسش پر خون شد
نتواند شود آرام در آن لانۀ خویش
جرأتم نیست که بی دل زیم و بی دلبر
نتوان صبر به نا دیدن ِجانانۀ خویش
هر کسی در دل خود عشق ِمکانی دارد
جای بلبل به چمن وجغد، به ویرانۀخویش
شمع با شعلۀ خود، رقص کنان می سوزد
ننگرد هیچ، در آن سوزش ِپروانۀ خویش
صبر بنمای ً سعید ًومنگرظنّ ِرقیب
ورنه از دست دهی غیرت مردانۀ خویش
سیّد احمد رضا زاده
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/25 در ساعت : 21:9:39
| تعداد مشاهده این شعر :
3495
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.