وقتی که هوا برای نفس، تمام شد ...
وقتی که شعرهایم تماماً، تباه شد!
وقتی که یک مرد، شکست خورد و خم شد ...
وقتی که زمان، برای زندگی حرام شد!
وقتی که چشمهای ترسناکش، به من خیره شدند ...
وقتی که زندگی پیروز شد و، بر من سوار شد!
وقتی که ذهن مغشوشم، در اوج خیال بود ...
وقتی که آرزوهایم، بر باد رفت و حباب شد!
وقتی که جادوی چشمانش، چشمانم را کور کرد ...
وقتی که او دوباره،مرا از خود راند و، دور کرد!
وقتی که صدای گریه هایم را، آسمان شنید ...
بغضش عجیب گرفت و، باز هم با من گریست!
وقتی که مردی در آغوش گرمت، خفه شد ...
وقتی که مردی در آغوشت، جان داد و مُرد!
وقتی که گریه هایم، دیگر بی اثر شدند ...
وقتی که معشوقم را، خاک بلعید و خورد!
وقتی که عاشقی، تنها در خاک خفت ...
وقتی که عاشقی، با تنهاییش، آرام مرد!
کلمات کلیدی این مطلب :
شعر ،
تلخ! ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/26 در ساعت : 1:13:30
| تعداد مشاهده این شعر :
5267
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.