بی بی !
صندوقچه تو واکن ، دلامونو!
واسه قصه لک زده
واسه اون ابرو کمونای قشنگ
واسه اون رویاهای رنگ و وارنگ
غروبا که تو حیاط جَم می شدیم
واسه گوش دادن به قصه ت
رو زانو خَم می شدیم
تو می گفتی : رو درخت...
ما می گفتیم: لب جوب...
تو می گفتی سه تا نارنج درشت...
ما می گفتیم : بی صدا بی دامب ودومب
بی بی! حتما یدونه شاهزاده روی اسب اومد.
این یکی خودم بودم
که می خواستم همه چیزو قبلِ هر کس بدونم
تو می گفتی: سرتو بذار رو پام آروم بگیر
ولی من دلم می خواست بیدار باشم
چیزی که ازش می گفتی آخه لالایی نبود
انگاری یه پری بود که وِردِ بیداری می خوند
بی بی جون! یادت میاد شاهزاده رو!؟
من به زور تو قصه هات پری بودم
تو می گفتی: پری رو شاهزاده برد...
در گوشم: تو رو برد!
یدفه جیغ می زدم: منو نه
من توی جوب نبودم
من روی درخت بودم
توی نارنج
بی بی ! من خواب بودم
بی بی !من خواب بودم
هیچ موقع نشد تا آخر با تو بیدار بمونم
نشد هیچ موقع بفهمم پری رو شاهزاده هه دوست داره
یا نه از اون بیذاره
تو باید قصه رو تا ته بخونی
می دونم آخرشو خوب می دونی
من پری
شاهزاده رو!
رو اسب میاد
بی بی ! زود باش...
بگو افتادم تو آب.
1379/07/03
- از دفتر شعر فولکلور "برو زود امامزاده دخیل ببند!" - انتشاران واج- چاپ 1389
سلام بر نینوا در نقره های گداخته کلیک کنید.
کلمات کلیدی این مطلب :
سه ،
نارنج ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/6 در ساعت : 11:48:28
| تعداد مشاهده این شعر :
1173
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.