1) نبود ها
وقتی تو بودی، بهار بود
گل بود
تازگی بود
چشمهایم در چشمهای تو جوانه زد
و من در آفتاب تابستان بودن َت، گرم شدم،
- که توانستم پاییز رفتن َت را طاقت بیاورم
اما..
دیگر نه تو هستی... نه آفتابی... نه طاقتی...
و جای همه ی نبود ها
زمستان سختی در راه است…
---------------------------------------------------------------
2) حتما
روزهایی که با تو بودم
هرگاه چتر با خودم می بردم
حتما باران می بارید...
---------------------------------------------------------------
3) آغوش
امروز درخت کهنسال کوچه ی ما را بریدند
و من بیاد نمی آورم که در طول این سالها یک بار هم او را درآغوش گرفته باشم
که هیچگاه مزاجمان با هم سازگار نشد؛
تابستانها که من عریان بودم او پوشیده بود
و زمستانها که من پوشیده بودم او عریان...!
---------------------------------------------------------------
4) سپید
شعرهای سپیدم
مال خودم نیست
شعر خداست
من فقط منتظر می شوم زمستان از راه برسد،
تا خدا شعر تازه ای بنویسد روی کاغذ ابرها
و سپس شعرهای کهنه اش را ریز ریز کند
تا زمین پر شود از کاغذ های سپید...
آنگاه کافی ست به یکی ازین دانه های خیس خیره شوم
و از روی دست خدا شعر نو بنویسم...
---------------------------------------------------------------
5) نگاهت…
برف،
دلِ من بود
که در آفتابِ نگاهت
آب شد…
---------------------------------------------------------------
پوریا شیرانی - زمستان 1389