لب لعل نمکین تو مکیدن دارد
"لب لعل نمکــــــــــــین تو مکیدن دارد"
رخ زیبای بهـــــــــــــاری تو دیدن دارد
بی تو آنی نتوان زیست امان از چشمت
بوسه از گـــــــوهر لبهای تو چیدن دارد
حســرت دیدن روی تو بـَرَد از من جان
سخــــــــــن عشق فزون تو، شنیدن دارد
غم هجران تو را چند کشم با دل خــــون
که غمت با دل پر خون چه کشیدن دارد
بر سر کوی من ای مرغ خوش آواز بخوان
که دلم با نفســــــــــــت میل ِ پریدن دارد
من زلیخا وتو چون یوسف کنعان هستی
که به رخسار خوشت دست بریدن دارد
چشمه ی چشم من از هجر تو خون آلود است
گوهر اشک ز چشمان چه چکـیدن دارد
گفته بودند به وصلش نرسی هجـــر بجو
قامت راست ز هجــــــر تو خمیدن دارد
دوش از کثرت افکــــار رهیدم بی هوش
دیدم آنجا ، به تودل ، قصد رسـیدن دارد
مرگ بر دوری تو ارجح و صد ارجح باد
که ز هجر تو دگــــــر سینه دریدن دارد
تا بتابد به زمین شمــــس ، وفا دار توام
گر چه تا شام جهان ، شیدن وشیدن دارد
مصطفی معارف / اردیبهشت /1369/ تهران