باز نشستگی
ما رابدین معامله مجبورمی کنند
نه خویشتن مطابق دستورمی کنند
گرجه توان کا ر چوفصل شباب هست
شیخ ام نهاده نامی ومعذور می کنند
چین جبین موی سفید وشکست حال
تصد یق برنها یت مقدور می کنند
احباب را ببین که ازاین کهنه پیرهن
بگرفته و مطالبه سور می کنند
بس سالها که دم نزد یم گذشت ورفت
چون آن مشاهدات که شب کور می کنند
تا خیرما تذکر ویاران خویشتن
تحصبل با مجوز مامور می کنند
ماموریت موافق میل است دلبخواه
با وقت ماهرانه چه پاسورمی کنند
تاریخ درمساعده کمتر زما ند ید
آه ای فلک چه بامن رنجور می کنند
گفتم حمید راکه بود نوش جانتان
میل ازدرون کیسه وآخور می کنند
پایان کاررا چوبد ید ند دستها
با سرادای کیسه ی بو کسور
یاران انجمن اگر قصه بشنوند
روزم مثا ل لیله دیجور می کنند
نیکوبود هدیه ی یاران هرچه هست
تقدیم گل به شیوه ی زنبورمی کنند
من گفته ام هر آنچه که با پیشکسوتان
اینان عوض زجانب مهجور می کنند
خوش گفته اند خنده به کس برسرآورد
خندیده ایم وخنده همانجور می کنند
پنجاه رادو عیــــــــد به دیدار رفته ام
اینان به شصت صحبت مزبور می کنند
نفرین به ریش باد که پیرم نشان دهد
برماعصا تهیه ومیسور می کنند
اشگم زشوق جاری وقلبم زهجرخون
آویز گونه غوره ی انگور می کنند
باز نشسته ام نه که بازن تشسته ام
شوخی به نوک نیزه وساتور می کنند
مرکب چوخسته گشت عیان است همرهان
تعبیراز پژو به تراکتور می کنند
باشاعران بغیر صبوری صلاح نیست
گرمتهم به منقل و وافورمی کنند
نشنیده ای جناب( کریمی) ز(شهریار)
تعریف ناپسند به ماهور می کنند
طبع بلند را عوض شعر ماندگار
صرف شکارقافیه ی عورمی کنند
طول کلام گشت دگر بس کن(اشرفی)
مردم پسند مطلب مقصور می کنند