سرباز
در دل آیینه ها وقتی که باور مرده است
هرچه آیینه ست در این شهر، کافر مرده است
بس که طولانی شده قیلوله شمشیرها
در غلاف خود گمان کردیم خنجر مرده است
کوه های سخت سر، آوازها را پس زدند
حرف مان در گوش های عده ای کر مرده است
دارهای شهر ما بیهوده برپا مانده اند
خواب دیدم آخرین سردار، بی سر مرده است
ناخدا امروز هم دارد به دریا می رود
غافل از اینکه نهنگ پیر دیگر مرده است
خنجرم سرمست بوی حنجر هابیل شد
خوب درکم می کند هرکس برادرمرده است
□
آه... یک شاعر کنار دفترش جان داده است
آه... یک سرباز دیگر پشت سنگر مرده است
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/22 در ساعت : 17:23:41
| تعداد مشاهده این شعر :
1225
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.