می توان
می توان یکبار هم بر زندگی لبخند زد
خرقه ی خاکی تن را بر دل ِ اروند زد
می توان با یک نگاه ساده از روی خلوص
قلب های دور از هم را به هم پیوند زد
*****************
می توان از نو حیات ِ دیگری آغاز کرد
تا به اوج ِ آسمان ِ معرفت پرواز کرد
می توان از کنج ِ دل تا بی نهایت پنجره
رو به سوی ِ باغ ِ زیبای سعادت باز کرد
****************
می توان آیینه دار ِ طلعت ِ وهاج شد
ناخدای بی قرار زورق ِ امواج شد
می توان در جستجوی ِ قامت ِ دلجوی ِ یار
بر براق ِ نور هرشب جانب معراج شد
*************************
می توان بر سینه ای با وسعت ِ پهنای دشت
دست ها پارو نمود و از دل ِ دریا گذشت
می توان تا ابتدای ِ ساحل ِ موعود راند
تا افق تا بی نهایت رفت اما برنگشت
****************
می توان بر زخم های عاشقان مرهم گذاشت
دست رد بر سینه ی اغیار ِ نامحرم گذاشت
می توان در انتظار دیدن ِ روی ِ فلق
لحظه ای این پلک های خسته را بر هم گذاشت
(1365)
کلمات کلیدی این مطلب :
میتوان ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/26 در ساعت : 20:57:40
| تعداد مشاهده این شعر :
983
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.