با خدا گم می شوم ، در شهر روی دامنت
حرف مردم می شوم، در جستجوی دامنت
ماهی دل باخته، در موج موج دست هات
بغض ساحل می شوم، در گفتگوی دامنت
چند تایی از خدایان، می چکند از چشمهات
دیر هم خو کرده با ابن، خلق و خوی دامنت
در میان کشور موهات، مردی گم شدست
پرچم صلحی به دستش،بر سکوی دامنت
مریم و قدیس ها، در کوه پنهان کرده اند
قرص های ماه را ، از شرم روی دامنت
من که یک دریاچه ام، آرام می گیرم اگر
باز در برگیری ام با عشق قوی دامنت
با اذان خنده ات، من در نمازم روز و شب
قله ی سجاده ها، در پای کوی دامنت
سجده ها مست و رکوع اشک ها تکراری اند
در نماز دست هایم، با وضوی دامنت
مست لیلای نگاهت، غرق دریای دلت
من که مجنون می شوم در های و هوی دامنت
27.11.89
تقدیم به مادر بهتر از جانم...
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:12:1
| تعداد مشاهده این شعر :
1100
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.