تقدیم به هم رزم پدرم-شهید محمدرضامحمدی-
خورشید رابادستهایت جابه جاکن
دارد به سمت غربت شب میرود باز
اینجا شلمچه,مرکز-گردان عشق-است
پرمیکشد از دفترم معنای پرواز
وقتی نگاه حضرت خورشیداینجاست
این خاکهافرزند خاک کربلایند
ای سرزمین نخل های سربریده
این روزها مردان اهل دل کجایند؟
آغوش اینجا با شهیدان خو گرفته
از هرطرف داغ هزاران مرد پیداست
افتاده یک سو تکه ی دستان یک گل
ازچهره ی خاکش همیشه درد پیداست
ای سرزمین! دنباله ی خورشید هستی
حتی اگر حالا جداافتادی از آن
مثل شهیدی که سرش از تن جداشد
اکنون غریب و بی صدا افتادی از آن
دارد دلم بدجور میگیرد خدایا
حال و هوایم مصرعی از یک جنون است
خورشید مجروح است وهنگام غروبش
چشمان خیس آسمان هم رنگ خون است
بی اختیارم,اشکهایم طعم شعرند
وقتی ردیف و قافیه باران عشق است
گم میشود قلبم کنار روح اینها
اینجا شلمچه مرکز-گردان عشق- است