"كليددرباز"! به:مهرباني هاي محمدكاظم كاظمي وكتاب ارزشمند"كليددرباز"ش كه نگاهم راباافق هاي بيدل گره زد.
سفر مقدمهی عاشقی اگر باشد
خوش است حکم نمازش شکستهتر باشد
وحل مسئلهی عشق در رسالهی کیست؟
کدام سمت سفرنامه این خبر باشد؟
سفر مکاشفهی شاعر است و قافیهاش
به انتظارِ که در مطلع سحر باشد؟
خوش است همسفر سعدی وگلستانش
که رد شوی تو و شیراز، پشت سر باشد
سفر خوش است به سبک غریب یمگانی
که از تمام سفرهای شوق سر باشد
نمیتواند از این شهرِ مهربان برود
نمیتواند از این عشق، در به در باشد
سفر... سفر... چه کند بر خطوط پیشانی ش
نوشتهاند مسافر که در سفر باشد
شنیدنی است طربنامههای انگوری
اگر که بر خُم سربستهای گذر باشد
سپیدهدم به نشابور میرسد اتوبوس
که غرق پچ پچ خیام و کوزهگر باشد
کدام جادهی ابریشم است سمت هرات؟
چه غم به پیچ و خمش دائماً خطر باشد
قطار میرود از هند با پر طاووس
که پلک شاعر از آشوب رنگ، تر باشد
نفس نفس به سراندیب هم تو را ببرد
در آن فلات که نینامهی پدر باشد
مه غلیظ وغبار است و او میاندیشد
مه انعکاس کدام آه بی اثرباشد؟
سفر مقدمهای بیدلانه میخواهد
که جاده راه میافتد جنون اگر باشد
تفألی بزن آهسته تا صدا بزند
عجب که شاعری این قدر خونجگر باشد
به دفترش وزش شعله را نمیشنوم
و با «کلید در باز» پشت در باشد!
کتاب کیست به دستم که در اشاراتش
هزار مثنوی آواز شعلهور باشد؟
و بر قلمرو بیدل کلید دروازه است
مرا به خانهی خورشید راهبر باشد
شبیه جلوهی ارژنگ در نگارستان
تورا ورق ورق آیینهی هنر باشد
کتاب توست که گسترده کرد چشمم را
دریچههای گلافشان نیشکر باشد
کتاب توست سفرنامهی شهود و مرا
به یادگار همین شرح مختصر باشد