شاید شرح مظلومیت مولایم باشد... تقدیم به...
***
نیمه شب بین شهر می رفت و، لحظه ها مثل خواب و رویا بود
چه غریبانه راه می آمد، بی حریم و چقدر تنها بود
بین آن های و هوی ساکت شهر، نفسش بند آمد و ناگاه
«بین دیوار و در به هوش آمد»*، توی کوچه چقدر غوغا بود
یاد آن ساعتی که با ناله، می شنید از زبان آهوها
شیر در بند گرگها بود و، همه شهر در تماشا بود
واژه های غریب در شعرش، واژه هایی غریب در ناله
تازیانه، طناب، دیوار و... واژه هایش فقط همین ها بود
بعد آن ساعتی که در ذهنش، همه ی ماجرا مجسم شد
درد دلهای چاه دیدن داشت، گفتگویش چقدر شیوا بود
با تمام غمی که در سر داشت، با تمام مصیبت دیروز
فکر یک ماجرا عذابش داد، فکر فردا و داغ فردا بود
...
دم آخر کنار آب فرات، لحظه ای چشم خونی اش وا شد
و در آن حالت پریشانش، ناله اش ذکر وای زهرا بود
* این قسمت وام گرفته از کتاب "نه سال عاشقی" سروده "آقای علی اصغر ذاکری" بود.
تاریخ ارسال :
1391/1/15 در ساعت : 14:42:57
| تعداد مشاهده این شعر :
1388
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.