پریشان می کند خواب مرا...
کام بوسه هایت...
نسیمی که میآید و طوفانی برپا می کند...
و لب هایم در تب ِ شعله ها می سوزد...
**********************************************
باران را هدیه می کنم به تو...
برای شستن ِ فاصله ها...
و تمام آن سه نقطه ها که...
سر خط ِ گفته های ِ نا تمامم شده است...
باران را هدیه می کنم برای ِ غسل ِ تنت از...
هجمه ی ِ غم و اندوه...
که لحظاتت را آشفته ساخته است...
باران را هدیه می کنم برای...
بارور کردن ِ احساس ات در...
زیر انبوهی از حسرت ها، که بی جان شده است...
باران را هدیه می کنم به تو...
قطره قطره اش، خنده هایت شود...
باران را هدیه می کنم به تو...
جان دهد به گیسوی ِ سیاهت برای...
طراوت ِ نقاشی ِ سیمای مهربانت...
باران ببار...
نه برای فردا و فرداهای دیگر...
بارش این لحظه باش...
که سنگینی ِ انتظار، بغض میآورد..
و اشک جاری می شود...
باران، بهانه باش...
تو را هدیه کنم...
تا (او) گونه های خیسم را با قطره هایت ببیند...
باران، وقتی می آیی...
عشق از هر لحظه...
بیشتر حرمت پیدا می کند...
(رضا روستا)
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/21 در ساعت : 9:15:56
| تعداد مشاهده این شعر :
1034
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.