من که آواره ترین مرد بدخشان بودم
سال ها ریزه خور خوان خراسان بودم
بار ها خاک درِ موسیَ رضا بوسیدم
خاکدان همه مردان خدا بوسیدم
هیج گه در طلب راحت دنیا نبودم
هیج ره مثل زنان غرق تمنا نبودم
هر چه حق داد مرا شکر همان می کردم
شکر از لطف جهاندار جهان می کردم
در جوانی سر پرباد و خروشان بودم
با تکبر هوس ملک سلیمان بودم
چون ز بازی فلک خسته و ناکام شدم
رو به درگاه خدا کردم و آرام شدم
حالی در ملک خراسانم و شاه دل خویش
هیج کس مونس من نیست جز آه دل خویش