پائــــــــیز، زوال بــــــــرگ با خود دارد
هر جغــد نشان مـــــــرگ، با خود دارد
بی خود دل این مزرعه را خوش مکنید
این ابرفقط تگـــــــــــرگ، با خود دارد !
***
دریـــــــــایم و در سواحـــلم می گـــــردم
یا در پــی مــاه کامـــــــــــلم می گــــردم
در کوچه و پس کوچه ی این شهر غریب
دنبال جنــــازه ی دلــم، می گـــــــــــردم
***
هی زخم گرفته ایم و جان، پس دادیم
هی ماه جوان، به آسمان پس دادیم
ما وارث درد و تیـــشه ی فـــرهادیم
یک عمر به عشق، امتحان پس دادیم
***
"ازعشق سرودم و نمی دانستم
همسایه دیوار به دیوارم بود"
استاد علی رضا قزوه
یک عمر اگرچه مست ساقی بودم
یـا چشــم به راه اتفــــاقی بــــودم
تا لحظه ی مرگ خود نمی دانستم
با عشــق، همیشه هم اتاقی بودم !
کلمات کلیدی این مطلب :
4 ،
رباعی ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/27 در ساعت : 9:6:35
| تعداد مشاهده این شعر :
1071
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.