بهشت
وقتی که گریه می کنی انگار تا بهشت
یخ می زنند آینه ها ، رودها ، بهشت
بانویِ خسته از هوس سیب های سرخ
حرفی بزن گرفته دلم از خدا بهشت
حرفی بزن که تشنه ی از خود شنیدنم
با من بمان حقیقتِ بی انتها بهشت
آغوش شد همیشه مرا میله ی قفس
وقتی اسیر چشم تو هستم چرا بهشت ؟!
دلتنگ کوچه های نجیب گذشته ام
باران ، غزل ، ترانه ، خزان ، رد پا ، بهشت
حوّایِ زخم خورده ی از شوکران سیب
آدم نمی شوم که مبادا تو را بهشت
*
از من بگیرد و غزلم مثنوی شود
آیینه بشکند ، و دلم منزوی شود
از دست های سرد تو پاییز می چکد
یک آسمان غروب غم انگیز می چکد
بی تو همیشه های مرا غم گرفته است
با رفتن تو قلب خدا هم گرفته است
کِز می کنم کنار درختی که کاشتی
احساس می کنم که مرا جا گذاشتی
لبریز گریه می شوم و رو نمی کنم
گلدان اطلسیِ تو را بو نمی کنم
آیینه عکس چشم تو را می دهد نشان
دلواپسِ تو اند تمامِ فرشتگان
آشفته ام ، کلافه ی این بُغض و آه ها
حالم گرفته از همه ی نیمه راه ها
توفان وزید و پنجه زد و ساحلم گرفت
« زین همرهان سُست عناصر دلم گرفت »
با قاب عکس تو دل من گرم گفتگوست
« کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست »
از فکر و یادِ سبز تو لا یُمکنُ الفرار !
« یک دست جام باده و یک دست زلف یار »
با این همه به عشق تو باز است پنجره
بانو ببین که غرق نیاز است پنجره
*
فرقی نمی کند که جهنّم ، و یا بهشت
این آشیانه هست به لطف شما بهشت
بی شک تو انتخاب منی گر هزار بار
پُرسند از دلم که تو و عشق ، یا بهشت .