من فرياد نيستم
گلوي مرده پرنده ايم در پاييز
خزان نه
خرابم و مست ار اين همه كوچ بي بهار
نمي خواهم گريه كنم
ميله ها
سنگ ها
خانه هم زنداني است براي خودش
پرنده كه در لانه اش نباشد
بهار كه سبزه نداشته باشد
جاده هم بي مسافر مي ماند و
دل بي قرار
مي خواستم سبزه براي عيد بيندازم
دست هاي سبز تو كه از قطار بيرون آمده بود ، ديدم
جوانه زده بود و نشانه هاي ديگر
مي ترسم نا محرم به اين خانه سرك بكشد
همه پرده ها را كشيدم
و رنگ پاشيدم به روي تمام رويا هاي تو
به خدا ديوانه نيستم
مرا كجا مي بريد ؟
دوست دارم بهار امسال كنار آن تك درخت _ بيد مجنون _
هي خواب ستاره ببينم
و هي تند تند به بهار سلام كنم
كسي از اين خانه صداي مرا نمي شنود
هيچ كدام از اشياء اين خانه سر جاي خودشان نيستند
صندلي دل داده است به روياي مردي كه ديگر نيست
بهار امسال چقدر دير آمد
عيد بي سفره
سفره بي عيد
خانه اي كه سبزه نداشته باشد خانه نيست بانو
بيا به امامزاده برويم
و دعا كنيم بهار پيش از آنه كه بيايد ، نميرد.
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:16:12
| تعداد مشاهده این شعر :
1119
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.