از دشت های خفته در آغوش تف نگو
از احتمال ساده ی مرگ علف نگو
از ماهیان مرده ی مردابه ها نپرس
از ساحل رها شده ی بی صدف نگو
از خانه ها و پنجره های شبح زده
از عکس های مانده در اوهام رف نگو
باران بریز بر سر و روی پرنده ها
از کوچه های ساکت و سرد تلف نگو
دستی برآر هلهله را در سماع صبح
از انزوای آینه های شعف نگو
در روشنای باله ی پروانه ها بخند
از کورسوی شعله ی شمع شرف نگو
در تارهای صوتی تنبوره ها برقص
از التهاب حنجره ی تلخ دف نگو
پهلو شکسته ای ست در این کنج بی کسی
از غربت شبانه ی شاه نجف نگو
کلمات کلیدی این مطلب :
مرگ ،
علف ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/19 در ساعت : 10:4:4
| تعداد مشاهده این شعر :
950
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.