فصل جديد شعر من از نو؛ شروع شد
خوابش نبرد عشق؛ كه از تو شروع شد
دل خسته بود؛ از شب و طوفان تو آمدي
جا مانده بود؛ در دل باران تو آمدي
جايي كه دختران همه در گور مي شدند
بر روي جامه وصله ي ناجور مي شدند؛
غم مانده بود مثل زني داغدار عشق
زن مانده بود مثل غمي بي قرار عشق
من يادگار حادثه بودم تو آمدي
در گير و دار فاجعه بودم تو آمدي
تقدير تلخ سيب ؛ به گردم نمي رسيد
من در فرار و او پي من؛ جامه مي دريد
بيچاره مانده بود كه پيدا كند مرا
مي خواست ذبح قابل بتها كند مرا
چنگيز ادعا به جنون سر كشيده بود
انگار...فصل آتش و درها رسيده بود...
...
زهرا: دوباره قصه ي بودن شروع كن!
باري ...دوباره از دل دريا طلوع كن!
....
ديوان دهر؛ آينه داران شهوتند
رنگ هوس به سادگي عشق مي زنند
دنيا شده؛ مكان شكار كبوتران
امكان هرزگي؛ شده تقدير دختران...
....
مردان دير ؛صومعه داران باطلند
با تيغ شرع؛ برتن زن زخم مي زنند.
رسم حسادت است كه از ما بريده اند
شرم سخاوت است كه مارا نديده اند...
...
زهرا كجاست؟! درد زن از حد گذشته است
پهلوي او به تيغ شماتت شكسته است...
صبح(راشين گوهرشاهي-بيست و چهارم ارديبهشت نود و يك)
خدا كند كه نگاهي...
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/24 در ساعت : 15:14:0
| تعداد مشاهده این شعر :
1545
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.