دیباچه وبلاگ من : زبور حیرت http://moalish.blogfa.com/
افتخاراتِ ملّیِ هرقوم ، اگرچه به صورتِ فردی و موضعی رخ می دهند ، نمادِ برایندِ جمعیِ فرهنگِ آن قوم اَند . چرا که درآن پدیدة افتخارآمیز، ردّپایِ اندیشه، منش، اخلاق، آرزوها وذوقِ عاطفی ِ تک تکِ افرادِ آن قوم را ، می توان ردیابی کرد. هم ازاین روست که اساطیرِمللِ مختلف ، علیرغمِ شباهت هایِ ذاتی، دارایِ نقاطِ تمایز و اختلاف نیز می باشند . اساطیر، دنیایِ تجلّیِ ایده آل ها و حقیقت ها و ارزش هایِ مطلقِ انسانیِ یک قوم ، یک دوره یا اصلاً نوع بشر هستند.
مرزِ میانِ اسطوره و تاریخ ، چندان مشخص نیست. چه بسا بشر، تاریخِ ماقبلِ تاریخش را به صورتِِ اسطوره بیان کرده باشد. البته اسطوره واجدِ حقیقتِبیشتری است تا تاریخ . زیرا اساطیر ، عبارتست از تاریخی که باید به وجود می آمد امّا نیامد. و قهرمانانِ اساطیر کسانی هستند که باید باشند امّا تاریخ نگذاشت که باشند . در دورانِ تاریخ نیز، اساطیر همچنان فرايند هایِ ظهور و افولِ خود را اگرچه آهسته تر و خفیف تر ادامه داده اند. در تاریخِ تمدّنهایِ مختلف، گاه قهرمانانی را می بینیم که توانسته اند خود را از جبرِ تاریخ رهایی داده ، آمال و ارزش هایِ انسانی را به ظهور برسانند و سمبلِ فرهنگِ جمعــیِ قـــومِ خـود شوند . یعنی می توان اساطیر را به دودسته تقسیم کرد : ”اساطیـرِ ماقبلِ تاریخ “ و ”اساطیرِ تاریخی“. اساطیرِماقبلِ تاریخ ، واقعیتندارند امّا حقیقتدارند و اساطیرِتاریخی، که هم واقعیتدارند هم حقیقت. در برابرِ تاریخ، که واقعیتدارد امّا حقیقتندارد.
انسانِ ماقبلِ تاریخ ، اندیشه ها ، آرزوها و حقایقِ وجـودیش را ، در قــالبِ اسطــوره مــی ریـخـت و جهـانــیمی ساخت در برابرِ جهانی که خدا ساخته است . امّا در دورانِ تاریخ ، قهرمانانی را می بینیم که واقعیت دارند و حقایقِ انسانی را در عالمِ واقع محقّق میکنند و نه فقط در قالبِ پدیده هایِ نمادینِ بدونِ واقعیت . هم از این رو ، انسانِ امروز، این قهرمانان را نیز اساطیر، می نامد چون همچنان تجلّیِ آرزوها ، امید ها ، عقاید ، احساسات و حساسیت هایِ او هستند.
بررسيِ منظومه ها يِ ادبيِ بزرگِ دنيا نشان مي دهد كه ، دنيايِ اساطيريِ به تصوير در آمده در آنها ، همواره بهره اي از واقعيت نيز دارند . ارسطودر فنّ شعر، اين نوع منظومه سرايي را ، موردِ تأييد قرارمي دهد. به نظرِاو : «شاعر بايد بيشتر سازندة افسانة مضمونباشد تا سخنانِ منظوم. امّا اگروي موضوعِ اثر خود را ، از وقايعي هم كه بالفعل وقوع يافته است انتخاب كند باز همچنان شاعر است» .
همة اقوام و تمدّنها ، به وجودِ اساطير و قهرمانانِ شـان مي بالنـد و افتخــار مي كنند و چــون پـرچمــي در دست مي گيرند و چون تاجي بر سر مي گذارند . انسان همواره به ايثار و فداكاري ، به عنوانِ يك منشِ اخلاقيِ افتخارآميز نگاه كرده است . چرا كه ايثار اگرچه بارنج همراه است ، امّا وقتي رنج معنا يافت وهدفمند شد ، ديگر مفاهيمي چون گذشت و ايثار، نه تنها آزاردهنده نيست ، بلكه شيرين و دلپذير نيز هست و همواره موردِ اقبالِ جمعي قرار مي گيرد . اين است كه شايد خصيصة غالبِ قهرمانانِ ملّيِ همة تمدّنها ، به خصوص در مشرق زمين ، ايثار و گذشت است.
سرزمينِ باستانيِ ايران ، سرشار از اساطيري متنوع و عميق ، و دارايِ تاريخي، پراز قهرمانان وانسانهايِ تأثيرگذار است ، كه دست ماية منظومه هايِ بزرگي چونشاهنامه شده است .گاه اتفاقاتِ بسيار ساده ، از ديدگاهِ روحِ بزرگي چونفردوسيبه چنان رفعتِ اساطيري،دست يافته اند كه انسانِ امروز را در تمايزِ بين واقعيت و حقيقت ، دچارِ سردرگمي مي كند . به قولِ خود او :
كه رستم يلي بود در سيستان منش كرده ام رستمِ داستان
اين شخصيت هايِ واقعي و يا اساطيري ، امروز چنان در ضميرِ آگاه و ناخودآگاه جمعيِ ايرانيان وحتي جهانيان نقش بستــه است ، كه زنــدگي وجريان جاودانة آن ها را باعث مي شود . اگر فردوسي نبود ، اسفنديار مرده بود . رستم مرده بود . سهراب ، خيلي پيش ازآن كه درشاهنامه كشته شود، مرده بود.آن هم نه در اوجِ شهرت و افتخار ، بلكه در دالان هايِ بي رحمِ تاريخ . و امروز سندي برايِ افتخارِ ما وجود نمي داشت .
جدا از اساطيرِ ملّي ، اساطيرِ مذهبيِ تمدّن ها نيز نقشِ غيرِ قابلِ انكاري در تكوينِ افتخاراتِ قومي دارند. به عنوانِ يك قانونِ كلّي ، شناختِ هر مذهبي يا هر تمدّني ، از همه مهمتر به شناختِ اساطيرِ آن مذهب و تمدّن وابسته است . بعضي از مذاهب ، اساطيري هستند . يعني در دورة ماقبلِ تاريخ شكل گرفته اند . بعضي هم مثلِ اسلام و يهود و مسيحيّت ، در دوره اي ظهور كرده اند كه تاريخ وجود داشته است . در مذاهبِ تاريخي نيز، شناختنِ اساطيرِ آنها بيشتر به شناختِ آن ها كمك ميكند تا شناختنِ تاريخ شان .
هم از اين رو ، اسطوره پردازي « ونه اسطوره سازي » به معنيِ بيان و پردازشِ اسطوره ايِ وقايعِ تاريخي ، كه البته قابليّتِ ويژه اي را دارا هستند ، ارزشي حياتي در خلقِ آثارِ ادبي و هنري پيدا مي كند .
در عصري كه زمزمة گفت و گويِ تمدّن ها ، در جهان طنين انداز شده است و بحثِ جهاني شدنِ فرهنگ ها ، دغدغة اصليِ بسياري از انديشمندانِ دنياست ، يكي از مسئوليت هايِ هنرمندان و نويسندگان ، پرداختنِ مجدّد به شناخت ، سُرايش و علم كردنِ قهرمانان و اسطوره هايِ ملّي ومذهبي است كه گاه به تنهايي از عهدة وحدتِ تمدّن ها و فعليّت يافتنِ جهاني شدنِ فرهنگ ها بر مي آيد و نياز به گفتگــويي را كه شـايد مجالي برايِ مجادله و نزاع بوجود بياورد ، بر طرف مي كند .
وقتي اساطيرمان را به رخ مي كشيم ، يعني اين كه:«من اين هستم» ، « تمدّن ِ من اين است» ، « فرهنگِ مناين استِ» . و به علّتِ اشتراكِ عميقي كه در اساطير و نمادهايِ تمدّن ها و فرهنگ هايِ مختلف وجود دارد ، در نهايت اين شعارها ، بدل مي شود به اين كه: « ما اين هستيم» ، « تمدّنِ مااين است » ، « فرهنگِ ما اين است» . يعني همان چيزي كه به زعمِ من ، جهاني شدنِ فرهنگ ، به دور از هرگونه دسيسه ودغلي ، مي بايد در پيِ آن باشد .
٭
اين منظومه ، تلاشِ كوچكي ست در اين مسير . تلاشي در جهتِ « پردازشِ » اسطوره اي ساده و كوچك ، كه در عينِ حال نشانِ فرهنگِ قوميِ كشورمان رابرسينه دارد. نسلي كه امروز درايران زندگي مي كند، در سال هايِ آغازينِ دانش اندوزي ، حماسه و فداكاريِ ملّي را ، در قالبِ حكايتي كوتـاه در كتـابِ دبستــاني اش به نامِ « دهقانِ فداكار » مي آموزد . و كمتر كسي ست كه اين درس را ، مشق نكرده و به ياد نداشته باشد . يك اتفاقِ ساده در اين ماجرا ، بَـدل مي شود به حماسه اي ملّي كه در دورانِ فراموشيِ اساطير و قهرمانانِ گذشته ، جا باز مي كند .
« ريز علي خواجوي» ، نه مي خواست قهرمان باشد و نه در پيِ نام و نان بود . تنها خودش بود . بر آيندِ يك فرهنگِ جمعــي كه عشق و ايثار را ماية فخــر و مباحــاتِ خويش مي داند .در طيِ ساليانِ بعد از اين ماجرا ، كشورِ ما مثلِ هميشه نه تنها از ظهور و بروزِ قهرمانان اسطوره اي تهي نبوده است ، بلكه حوادثِ افتخارآميزِ بسيارِ ديگري در آن بوجود آمده اند ، كه هر يك قابليّتِ پردازشِ اسطوره اي خاصّ ِخويش را دارا هستند و نويسندگان و هنرمندانِ متعهدِ اين ديار را به خويش فرا مي خوانند .
امّا آنچه اين منظومه ، درپيِ آن سروده شده است ، باز بيني وباز سراييِ ايثارِ مردِ دهقاني ست كه مي رفت در ساية ديگر افتخاراتِ ملّيِ اين قوم به فراموشي گرايد . زبانِ نمايشيِ اين اثر و استفاده از افعالِ زمانِ حال نيز ، به بيانِ جــريانِ هميشگــي و سيّـــالِ گذشت هــا و فــداكاري ها مي پردازد . واين كه اين مرز وبوم هيچگاه ازچنين شعله هايِ فروزاني بي بهره نبوده و نخواهد بود .
اين اثـر را ، به «رهـا مردانِ روشن جاني » تقديم مي كنم كه با ژرف انديشي وهوشياري ، مشعلِ جانشان را فرا راه ِ مسافرانِ خسته و گم كرده راهِ اين ديار مي گيرند تا ايشان را در بن بست هايِ تاريكي وجهل ، از در افتادن به ورطه هايِ هلاك و تباهي برهانند .٭