چه کسی باز تو را گفته که درمان باشی؟
به دل بی سر و سامان سر و سامان باشی؟
به تو از زخم درونم خبر آورده ولی
این نگفته ست : «مبادا که نمکدان باشی»
روز تقسیم چه شد قرعه به نامت افتاد؟!
که زمن کالبدی باشد و تو جان باشی
در سرم بود که در سلسله ات گردم اسیر
چه کنم؟ حیف! نشد سلسله جنبان باشی
قسمت این بود که من در طلب عشق مَجاز
و تو مقصود و حقیقتگه رندان باشی
دل محضور پر از جرم و جنایت شده است
که شنیده ست قرار است تو زندان باشی
قَسمَت می دهم این بار نگه دار مرا
لقمه می گردم اگر تیزی دندان باشی
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/28 در ساعت : 1:5:16
| تعداد مشاهده این شعر :
924
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.