در ره عشق ما را شکایتی نیست ز آن یار بیوفا
بســـــر کنیم اینره ، گر آزارد جان وتن بصد خارجفا
دانیم که خطرهاست بوصل عشق همای سعادت مرا
خطاست فکر نفع و نقصی که عشق عبادت است مرا
ســــــــــوزم ز آتش عشقی که مباد خاموشی این آتش
که بهتر ز هر آرامشی باشد سوزشی این آتــــــــش
دیده گرید و دل بنواســـــــــــــــت ما را شام و سحر
بس غرق بحر جنونیم که نداریم ز خـــود وغیر خبر
ز دیوانگی شهره عالم شدیم و همــــــه دانند جز او
وای بر من ز بی خبری آن صنــــم سنگدلی جفا حو
ما رخ نگیریم گرچه رخ گرفته ز مــــــن آن گل
این بیرخی سر کنیم تا رمق با صبـــــــــر و تحمل
مفکر سزایت بود این همه سوختن و شور جنونت
کـــــــــــه مهرش بدل کرده ای و او تشنه ای خونت
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/2 در ساعت : 15:0:50
| تعداد مشاهده این شعر :
940
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.