فقط دستهای تو... (سهیل ساسان)
دلم تنگ است ای دریا تو میدانی
که هرشب موج اشک من به دامانت
که هر شب میرسد آواز دلگیرم
ز قلبم تا نگاه خیس و لرزانت
***
من از این عاشقان کز عشق مینالند
ندیدم ذره ای جز رنگ بی رنگی
تو را تا بی نهایت میپرستیدم
چرا ای ماه من اینگونه دل سنگی؟
***
اگر از عشق تو مجنون صحرا گرد
اگر از هجر تو با چشم سر ریزم
دمی ای مهربان با من مدارا کن
که من هر لحظه از یاد تو لبریزم
***
که هر شب روی یک برگ غم آلوده
من و یک آسمان تاریکی و ماهم
تو از احساس من این نکته فهمیدی
که دنیا را به جز با تو نمیخواهم
***
اگر پیوند ما با عشق سر گیرد
تورا زیبا ترین افسانه میدانم
عزیز لحظه های خانه بر دوشم
رفیق خاطرات بی سر انجامم
***
به حکم سرنوشت خیس و بارانی
به جرم روزگار ناب تنهایی
ندارد عشق من جز این سر انجامی
که من در قلب تو تو در دل مایی
سهیل ساسان