فصل گرما می رسد از راه و من بی کولرم
بهر این کمبود با من قهر باشد همسرم
قهر او البته معقول است زیرا سال پیش
گفته بودم : سال نو هر طور باشد می خرم
سال نو شد لیک ما را کهنه شد آن وعده ها
وعده ای دادم ندانستم چه آید برسرم
از حقوق و عیدی و پاداش حتی یک ریال
نیست باقی تا که با آن پنکه جایش آورم
الغرض صبحانه و ناهار و شامم برقرار
مثل سابق نیست... یعنی نان خالی می خورم
داشتم در فصل سبز آشتی با یار خویش
مثل رستم هیکلی امروز اما لاغرم
بود تقریبا صد و ده کیلوی بی استخوان
وزن اینجانب ولی حالا سبک همچون پرم
می برد اندک نسیمی با خودش تا دوردست
بنده ای را کز شرار قهر وی خاکسترم
گشته ام چون خودروی اوراق و خارج از رده
هم فنر دررفته هم بی ترمز و هم پنچرم
هر چه فرماید اطاعت می نمایم لیک او
نه کند رحمی به رنگ زرد و نه چشم ترم
تا از این بحران جدی وارهم « شاطر حسین»
می فرستم نامه ی دعوت بیاید مادرم !