پرکرده مه, فضای اتاقم را
باران گرفته سقف,زمستان است
برفک نشسته بربدن دیوار
در,پنجره,زمان,همه پنهان است
اینجا فقط صداست که می ماند
تصویرها فدایی دیدارند
تنها صدای مانده دراین دنیا
از لرزش مداوم دندان است
چک,چک چکیده ازتن من دریا
تختم روانه بر بدن آب است
سرما زده دودست به دنداند
جانی که مانده اهرم سکّان است
سکّان شکسته قایق سرگردان
در حجم هندسیه جهان گیج است
ساحل,دروغ بوده و خواهد بود؟
یا-نه-؟وجود دارد و پنهان است!
با اینکه فصل,فصل زمستان است
می ترسم از بهار که پا گیرد
برف از تن اتاق به پا خیزد
< اینجا اتاق نیست که,زندان است>
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 4:51:8
| تعداد مشاهده این شعر :
1142
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.