سلام
غزال غزلهای غمگین و غریبانه ام
سلام
خاتون خاطرات خواب و خیال
معشوق عشقهای دبستانی
آرامش تشویشهای همیشگی من عاشق
این آخرین برگ دفترم ، برای تو
از تو مثنوی نمی سازم
قصیده نیز از درک حضور تو عاجز است
حتی غزل هم برازنده ی تو نیست
با تو باید سپید سخن گفت
آخرین برگ دفترم را
برای تو سپید خواهم نوشت
و برای خود خواهم خواند
مثل همیشه ...
****
امشب
سایه های توهم و تشویش
- بزرگتر از همیشه –
مرا دور می زنند
نترس
من عادت کرده ام
نانم را به غفلت بخورم
تقصیر من نیست
هم نشینان من
پاره خط نشین بوده اند
ما سوگند خورده ایم
به چند قدم جلوتر
اعتماد نکنیم
شاید زیر پایمان خالی باشد
حتی به پایمان برای ایستادن
دل نمی بندیم
باور کن ...
اقرار می کنم
هیچ وقت اینقدر جدی سخن نگفته بودم
بهتر است بگویم
هیچ چیز را جدی نگرفته بودم
حتی عشق را ...
اقرار می کنم .
باور کن ...
****
تا بحال برایت نگفته ام
دنیا برای من ٫
بزرگترین شوخی خداوند است .
چون با تمام بزرگی اش
از یک روز عاشقی من کوچکتر است .
آنوقت من ٫
رد پای روزهای عاشقی ام را
بر ساحل کدام دریا بگذارم
تا موجهای گذشت زمان
خاطراتش را از ذهن ها نشویند
من این دنیای بزرگ را
در میان روزهای کوچک عاشقی ام
گم کرده ام !
خودم را که هیچ ...
خودت بگو
همین دلیل کافی نیست
تا من ٫
- این مرد کوچک دل شیشه ا ی –
هستی را به شوخی بگیرد ؟!
لااقل هستی خودش را ...!
افسوس
که من رشته کلام را
در میان خاطراتم جا گذاشتم .
****
بیهوده است ٫
رام کردن آن چشمهای وحشی کار من نیست
آنهم در این سپید
بیهوده ادعا کردم
وقتی بدام نمی افتد
چگونه رام شود ؟!
بگذریم ٫
از تمام گفته ها و نگفته هایمان
از آن شروع شیرین ٫
تا این دنیای کوچکی که ساختیم
از بزرگترین اشتباهمان
بگذار بگذریم
****
بگذار چند سطر آخر این آخرین ورق
سپید بماند
شاید کسی بیاید
شاید کسی بخواهد بغضش را
در آخر این سپید بشکند
بگذار چند سطر هم برای گریه بگذاریم
.....................
.....................
.....................
قم - ۱۶/۱۰/۷۸