
خواب دیدم همه جا پنجره بود
همه ی شهر پر از بوی خوش عنبر و عود
همه جا روشن و نورانی و مهتابی بود
همه کس دست به شکر
همه در ذکر و دعا
همه ی خلق خدا،
خوب بودند و وفا دار به هم.
عشق فرمانده ی آن شهر قشنگ
مهر فر مانبر آن
و صمیمیت و دل پاکی و معصومیت و یکرنگی
همه سر باز در آن شهر قشنگ
چار فصلش همه بارانی بود
خشکسالی سخنی بی معنا
سبز و خرم همه جا
خواب دیدم که جهان نورانی است
همه جا ارزانی است
نه دلی آزرده
نه کسی پژمرده
همه فرمانبر حق
جبر و زور و سخن ناحق و اجحاف نبود
ظلم و جور و بدی و مکر و ریا
خبر از اینهمه اوصاف نبود.
خواب دیدم که دلم شاد شده
لب بسته زسکوتم همه فریاد شده
قلم سرخ نمیداد سر سبز به باد
و شنیدم که میان کوچه
بانگ میداد کسی
شهر آباد شده........
قلم آزاد شده..........
خواب دیدم که نوشتم شعری
از هوایی تازه
عشق،بی اندازه
از کبوتر وقناری و اقاقی هایی
که سراپا سخن از نعمت آزادی داشت
خواب دیدم که دگر عشق نهان در دل پستوها نیست
خواب دیدم که خدا آزاد است
دل مردم شاد است
خواب دیدم که نوشتم سخنی از سهراب
و "خدایی که در این نزدیکی است".
کلمات کلیدی این مطلب :
خواب ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/7 در ساعت : 10:6:38
| تعداد مشاهده این شعر :
782
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.