گذشت جبهه ولی او هنوز در جنگ است
چکاوکی که نخواندن برای او ننگ است
مدال خردل جنگی به سینه اش دارد
که حجم هر نفسش کوله باری از سنگ است
از آن صدای رسایش نمانده جز چیزی
شبیه خس خس خشکی که درد آهنگ است
همین که موج سراغش می آید انگاری
نشسته بر لب اروند و از عطش منگ است
اتاق دور سرش چرخ میزند ، چرخی
که باز با ضربان رجز هماهنگ است
نشسته غرق تماشای چفیه بر دیوار
غروب خسته ی چشمانش آتشین رنگ است
و اشک قافیه های مرا دگرگون کرد
شهید زنده ی من در نبرد با مرگ است
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/8 در ساعت : 8:46:34
| تعداد مشاهده این شعر :
1134
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.