قلم به دست گرفتم كه تا سحر مانده...
من و نگاه تو و ذوق هاي درمانده
صدای قهقهه ی دوستان و همسایه
صدای هق هق و اشکی که مختصر مانده!
صداي خنده ي تو، توي قاب عكست هست
و در مقابل تو چشم هاي تر مانده
هنوز منتظر بوسه هاي تو هستم
هنوز هم به خدا چشم ها به در مانده
هنوز مادر من گريه ميكند هر شب
هنوز عاشق مفقود و بی اثر، مانده
بيا ببين پسرت را كه بي تو تنهايم
براي تك پسرت اين همه پدر مانده !!!
لباس خاکی و پوتین و چفیه و سربند
کمی گلوله ی جنگی و یک خبر مانده
كنار خاطره هايت كسي شبيه من است
و رو به روی من این عمر پر خطر مانده...
کلمات کلیدی این مطلب :
پدرم ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/15 در ساعت : 1:37:2
| تعداد مشاهده این شعر :
1426
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.