گپوگفت مفصل فارس با مصطفی محدثی خراسانی درباره خودش
خبرگزاری فارس: رباعیها و غزلهای محدثی در دهه شصت قابل تحسین است. اخیراً مجموعه رباعی از او به نام «بودن در نبودن» چاپ شده است که شکوه رباعی دهه شصت را به ذهن متبادر میکند.
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، مصطفی محدثی خراسانی اهل مشهد است. او معلم متواضعی ست که امروزه حضورش برای ادبیات انقلاب اسلامی غنیمتیاست. رباعی ها و غزل های محدثی در دهه شصت قابل تحسین است. سال های سردبیری او در "نشریه شعر"، جزو سال های طلایی این نشریه محسوب می شود. اخیراً مجموعه رباعی از او به نام «از بودن و سرودن» چاپ شده است که شکوه رباعی دهه شصت را به ذهن متبادر می کند. وی دلداده شخصیت و شعر سیدحسن حسینی است. به همین روی با ایشان مصاحبه ی بیادماندنی ای در مورد قیصر امین پور ترتیب داده است و کتابی با عنوان «صولت صدا» درمورد سید حسن حسینی را در دست چاپ دارد. این بیت از این شاعر پرشور شیرین گفتار انقلاب اسلامی ست:
آن طرح نویی که در سر حافظ بود / ما آمده ایم تا در اندازیمش
گفت وگوی فارس با ایشان را بخوانید.
فارس: مصطفی محدثی خراسانی در کجا به دنیا آمد و دوران نوجوانی تا مقطع دبیرستان را چگونه گذارند؟
پدر بزرگ من نفر دوم مبارزات مسجد گوهر شاد بوده است؛ شیخ رجبعلی محدثی خراسانی که با بهلول بود بعد از آن جریانات رضا شاه، پدر بزرگ من را به روستایی به نام باخرز در نزدیکی تربت جام تبعید میکند و از آنجایی که ایشان روحانی بود. امامت جماعت مسجد آنجا را به عهده میگیرد و تا پایان عمر خود در همان روستا بود و محل دفن ایشان نیز در مسجد با خزر میباشد. به همین دلیل پدر من هم دوره جوانی را در آن روستا سپری کرد و با دختر یکی از خوانین خوشنام آن محل که مادر من باشد ازدواج میکند و تعلق خاطر ما به آن محل به این دلیل است در حالی که اصل و نسب ما بچه مشهد هستند.
فارس: در قضیه مسجد گوهر شاد که شما اشاره فرمودید آیا پدر بزرگ شما با مرحوم بهلول هم ارتباط داشتند؟
بله. پدر بزرگ من به همراه بهلول جزء متهمین اصلی قضیه مسجد گوهر شاد بودند که بهلول گویا متواری میشود و به افغانستان میرود و پدر بزرگ من هم 40 سال به با خرز تربت جام تبعید شدند.
فارس: در مطالعاتی که من داشتم ذکر شده بود که شما اهل تایباد هستید؟
عرض کردم اصالتاً ما مشهدی هستیم ولی به دلیلی که خدمت شما عرض کردم ما به سمت تربت جام و تایباد رفتیم.
فارس: در مورد پدرتان بیشتر توضیح دهید؟
پدر بنده درس طلبگی خوانده و با بزرگانی مثل شفیعی کدکنی، ذبیح الله صاحب کار، مقام معظم رهبری و ... هم درس بوده است.
البته هر درس را در مدرسه مختلفی میخواندند ولی یکی از مدارس که این بزرگواران هم درس بودهاند مدرسهای به نام عبدل خان بوده است. ایشان از طلبههای مستعد و با هوش بودند.
ایشان ادیب و شاعر بودند و در حال حاضر هم هر موقع دکتر شفیعی کدکنی بنده را میبیند با افسوس و حیرت از ایشان یاد میکنند چون زندگی پدر یک مسیری داشت و سپس گرفتار بیماری شد.
* پدرم شاعر بود روحیه حساسی داشت
فارس: از مسیر زندگی ایشان بیشتر برای ما بگویید؟ این اتفاقات در چه سالهایی افتاد؟
پدر من لباس روحانیت داشتند و مانند دکتر شفیعی لباس را کنار گذاشتند و در سالهای 37-36 به استخدام آموزش و پرورش در آمدند و در تربت جام شیفته ادبیات عرب شدند و یکسال هم به تایباد منتقل میشوند و در آنجا تدریس میکنند در همان سال که سال 1340 بوده است بنده در تایباد متولد میشوم و مجددا بعد از ان سال به ترتیب جام برمیگردند به همین دلیل من متولد تایباد هستم.
زمانی که پدرم مرحوم شدند من 26 سالم بود و خاطرم هست ایشان شاعر بودند و روحیهای بسیار حساس داشتند. آن زمان در امتحان اعزام به خارج دانشجویان رتبهی اول را کسب میکنند ولی پدر بزرگم با رفتن ایشان به خارج مخالفت میکنند.
فارس: به چه دلیلی؟
به دلیل فضاهای خاص آن دوره و مصلحت هایی که ایشان میدانستند و همچنین پدرم اطاعت از پدرشان را برخود واجب میدانستند ولی تا آنجایی که من بعدها متوجه شدم یکی از مراحل دشوار زندگی پدرم مخالفت پدر بزرگم برای رفتن ایشان به خارج از کشور بوده است.
* پدرم برای جذامی ها وقت می گذاشت و برایشان شعر می خواند
فارس: به جهت علاقهی به درست و همان حیرتی که دکتر شفیعی آن یاد میکنند؟
بله، آنچه که من از کودکی خاطرم هست این بود که دغدغه فقر و بیچارگی مردم، پدرم را خیلی اذیت میکرد. البته خودشان هم چیزی نداشتند ولی ناداری، فقر و نابسامانی مردم برای او غیر قابل تحمل بود تا اینکه ایشان دچار یک جنون مقدس شدند. 10 ساله بودم که به مشهد منتقل شدیم و از زمینهایی که به طلاب میدادند به پدرم هم زمینی دادند و در آن خانه ای با چند اتاق ساختیم و در آن ساکن شدیم و نام آن محله هم به کوی طلاب معروف شد. خاطرم هست که منزل ما به آسایشگاه جذامی های مشهد نزدیک بود و تقریباً پدرم با همه آنها آشنا بود چرا که بعد از ظهر به این آسایشگاه میرفت و وقت خود را با کسانی سپری میکرد که همه، از آنها دوری و پرهیز میکردند و برای آنها شعر میخواند و صحبت میکرد. این رفتار مردمی موجب شده بود که پدرم فردی مجنون معرفی شود و این ادامه داشت طوری که ایشان در اواخر عمر با یک لباس ساده یا لباس داخل خانه از منزل خارج میشد و به سراغ آنها میرفت تا راحت تر نشست و برخاست داشته باشد.
فارس: یک فردی مانند محمد تقی بهلول؛ یعنی پوشش بهلولی داشته است؟
بله، دقیقا. و این بیماری ایشان تا جایی پیش رفت که موجب شد ایشان را در سال 1359 زودتر از موعد بازنشستگی شان بازنشست کنند.
فارس: ارتباط مرحوم پدر شما با دکتر شفیعی کدکنی چگونه بود؟
زمانی که دکتر شفیعی کد کنی در مشهد بودند با پدرم ارتباط خوبی داشتند و به منزل ما رفت و آمد می کردند و با پدرم نشست و برخاست داشتند و زمانی هم که به تهران آمدند در دو سه باری که پدرم را برای مداوا به تهران آوردم دکتر شفیعی کدکنی کارهای بیماری پدرم را پیگیری میکردند.
* هر جا که سرت رو بر میگردونی چشمت به این فلان، فلان شده میافته!
فارس: ارتباط پدر شما با استاد کمال، قدسی و آقای اکبرزاده که اخیرا شما به همراه آقای منوری، امیری اسفندقه و بقیه دوستان مراسم بزرگداشتی را برای ایشان گرفتید چگونه بود؟
جامعه روشنفکری مسلمان آن روز مشهد را این افراد تشکیل می دادند البته نعمت میرزا زاده -که در فرانسه سکونت دارد- هم جزء آنها بود به الان ایشان کاری ندارم ولی در آن سالها ایشان دارای چهرهای درخشان و بسیار تاثیر گذار بودند. استاد کمال بود و انقلابیتر و پرشور تر از همه آنها غلامرضا قدسی بود و چند سال ازعمرشان را در زندان سپری کردند و با پیروزی انقلاب از زندان آزاد شدند، ذبیح الله صاحبکار بود و در بین اینها پدر من هم جزء افراد پرشور بود. خاطرم هست که آقای صاحبکار تعریف میکرد که من و تو به همراه پدرت فکر میکنم دکتر شفیعی را هم نام برد، با هم به سمت میدان مجسمه (به این دلیل این میدان به مجسمه معروف بود چون مجسمه شاه در آن قرار داشت و در حال حاضر این میدان به میدان شهدا تغییر نام پیدا کرده است) در حال پیاده روی بودیم. نزدیکیهای میدان مجسمه که رسیدیم تا پدر شما مجسمه را دید با صدای بلند گفت: ای بابا توی این شهر هر جا که سرت رو بر میگردونی چشمت به این فلان، فلان شده میافته! صاحبکار میگفت در آن زمان من آنقدر از جو خفقان مشهد بیمناک بودم که به او گفتم آقای محدثی از شما به خیر و از ما به سلامت و از او جدا شدم و به راه خودم ادامه دادم. گفتم الان است که ساواک ما را دستگیر کند. این یکی از خاطراتی است که آقای صاحبکار از پدرم برای من تعریف کرد. این افراد ارتباطشان به واسطهی انجمن ادبی فرخ بود. یک جای دیگری که پدرم به آنجا رفت و آمدمی کرد «کانون نشر حقایق» بود که بنای آن را آقای محمد تقی شریعتی در مشهد گذاشته بودند در آن سالها من خیلی کوچک بودم ولی پدرم از نشستها و خاطراتی که در آن سالها در کانون با آقای محمد تقی شریعتی و دکتر شریعتی داشتند چندین بار ذکر کردند.
فارس: پدر شما با محمد تقی شریعتی و دکتر شریعتی هم ارتباط داشتند. از این ارتباط بیشتر بگویید.
جو روشنفکری مسلمان آن زمان به گونهای بوده است که موجب پیوند این افراد به یکدیگر شده بود و بیشترین فعالان عرصهی روشنفکری مسلمان آن زمان نیز در خراسان، شعرا بودند.
فارس: در دوران نوجوانی شما فضای انقلابی شهر مشهد چگونه بود؟
با موجی که در سال 1356 بعد از خبر فوت دکتر شریعتی به مشهد رسید تشکیل اولین تجمعها و زمزمههای مخالفتی در آن زمان که دانش آموز سال دوم دبیرستان بودم را میشنیدم و در یکی ، دو تا از آن تجمعها نیز شرکت کردم که بلافاصله بعد از آن تظاهراتی انقلاب شروع شد که در آن تظاهرات به صورت مستمر و پرشور شرکت میکردم در این تظاهراتها بارها در نزدیکی خود من افرادی مورد اصابت گلوله قرار گرفتند و خاطرم هست در یکی از این تظاهرات شهید حنایی در نزدیکی من بود که سرش مورد اصابت گلوله قرار گرفت و لباس من آغشته به خونش شد که بعد از اصابت گلولهایشان را به منزل آیت الله قمی بردیم.
* خیلی از هم نسلان من با الهام گرفتن از شخصیت امام لب به شعر گشودند
فارس: در فضای انقلاب و اوایل انقلاب هم شعر میگفتید؟
من اولین شعر را سال 1354 در سوگ از دست دادن پدر بزرگم سرودم و آن زمان نوجوانی 13 ساله بودم که این صورت بود
ای که بزرگ خاندان ما تو بودی
ای که رهبر با وجدان ما تو بودی
رفتی و بی تو شدیم ما بی پدر
شادمانی از خانهی ما رفت به سفر
ولی به واقع وجود حضرت امام با آن جلوهی اسطورهای که گویا تاریخ قرنها منتظر وجود چنین مردی بود موجب گشوده شدن لب من به شعر، نه تنها من، فکر میکنم خیلی از هم نسلان من با الهام گرفتن از شخصیت امام لب به شعر گشودند و زمزمههای شعر برجانشان جاری گشت و شاعر نشدند.
من اولین شعرهایم در مدح و ستایش امام بود، ولی اولین غزلی که سرو سامانی داشت و میتوانستم آن را همه جا بخوانم غزلی بود که در سال 1358 سروده بودم و داستان آن هم از این قرار بود که در این سال به اتفاق پدرم برای دیدار امام خمینی (ره) به قم رفتیم و در راه برگشت به مشهد داخل اتوبوس این غزل را با نام ارمغان دیدار سرودم.
فارس: چیزی از آن غزل خاطرتان هست؟
بله آن را کاملا حفظم:
ارمغان سحرم شعر تری آوردم/ این ره آورد ز شیرین سفری آوردم
در سراپردهی آن پیر دمی سرکردم/ از پس پرده برایت خبری آوردم
دل سیه رفتم و در محضر نورانی عشق/ زدم اکسیر بر آن قلب و زری آوردم
ذلت عافیت از چهره من پیدا بود/ عزتی یافتم و چشم تری آوردم
مثل مرداب پر از حسرت دریا رفتم/ موج گردیدم و شوریده سری آوردم
عمر من کوچهی بی حادثه غفلت بود/ خودگری، خودشکنی، خودنگری آوردم
رونق معرفت آنجا نه چنین اندک بود/ عیب من بود کز آن مختصری آوردم
این شعر متاثر از اقبال لاهوری است.
* حسی که هیچ جای دیگری تجربه نکردم
فارس: از دیدارتان با حضرت امام (ره) خاطرهای در ذهنتان باقی مانده است؟
از آن دیدار فقط پرتویی از نور در ذهنم هست مخصوصا آن فضای پرشور و شعف و شادمانی و اشکباری که بر مردم جاری بود و یک حالت غریبی بود که من آن حس را در هیچ جای دیگر تجربه نکردم. بعدها هم مجددا چندین غزل به یاد آن دیدار سرودم و یک غزل دیگر که برای سخنرانی های پر جوش و خروش امام خمینی (ره) در دههی 60 چندین سال پس از آن دیدار سرودم که مطلع آن اینگونه بود.
لحظههای باران است، لحظههای فریادت/ رعد و برق و طوفان است در هوای فریادت
شد زلال گفتارت بر کویر جان جاری/ پر خروش تر بادا چشمههای فریادت
بوی قدسی عرفان میوزد چو میریزد/ اشک چشم مشتاقان در فضای فریادت
تا انتها که میرسید به
تا نشانی از انسان در تموج عشق است/ خوش ترین حکایتهاست ماجرای فریادت
ای شکوه بیداری ای ستیغ ستواری/ آسمان بود هر دم همصدای فریادت
* دید چند جوان مستعد دور هم جمع شده اند و میتوانند در مقابل پیشکسوتان عرض اندام کنند
فارس: شما معلم هستید؛ این کسوت را چه سالی به تن کردید؟
بله همزمان با انقلاب در سال 1357 سال دوم دبیرستان را در رشتهی علوم تجربی به پایان رساندم و در این سال در آزمون دانشسرای مقدماتی شرکت کردم و قبول شدم، به همراه پدرم به سبزوار رفتم و در دانشسرای مقدماتی سبزوار ثبت نام کردم و از مهر ماه 1357 شروع به تحصیل در دانشسرا نمودم ولی بعد از گذشت یک ماه و شروع اعتصابات سراسری انقلاب در فروردین ماه 1358 دانشسرا شروع به کار کرد و در سال 1359 هم سبزوار بودم و از مهر ماه 1359 به استخدام رسمی آموزش و پرورش به عنوان معلم ابتدایی در آمدم و اولین سال تدریسم در روستایی به نام استاج بین مشهد و نیشابور بود که این روستا 12 دانش آموز از پایه اول تا پنجم بود و مدرسه آن 2،1 اتاق بیشتر نداشت که یکی از آنها کلاس و دیگری محل سکونت من بود و من به نوعی در این مدرسه "مدیر آموزگار" بودم و هر 5 پایه را تدریس میکردم سه، چهار سالی را به این شکل گذراندم تا اینکه آقای حسن خجسته که در حال حاضر معاون سازمان صدا و سیما هستند ایشان رئیس اداره آموزش و پرورش منطقه احمد آباد بود و متوجه طبع شعر من هم شده بود و گاهی که روستا میآمد به من میگفت: اداره میآیی به ما هم سر بزن و در زمینه شعر هم مرا خیلی تشویق میکرد و مشوق من هم بود تا اینکه فکر کرد بهتر است مرا به جایی ببرند که بتوانم از ظرفیتهایم بهتر استفاده کنم به همین دلیل مرا از آن روستا به سنگ بس انتقال دادند و در سنگ بس که دقیقا ما بین مشهد و فریمان است سرپرستی خوابگاه یک مدرسه شبانه روزی را به من محول کردند تا بتوانم کارهای ادبی هم انجام دهم و دو، سه سالی هم در آنجا سپری شد سپس به دعوت آقای خجسته به قسمت امور تربیتی اداره آموزش و پرورش منطقه احمد آباد رفتم و مشغول کار فرهنگی شدم. سال 1368 دانشگاه فردوسی مشهد قبول شدم و برای ادامه تحصیل ماموریت تحصیلی گرفتم و برای انجام 12 ساعت موظف کاریام به اداره کل آموزش و پرورش استان خراسان منتقل شدم که در آنجا کانون نویسندگان و شاعران را بنا نهادیم و در سال 1372 هم موفق به اخذ لیسانس شدم. اینها مربوط به سوابق آموزش و پرورش من در دهه اول بود. اما در بعد شعر و ارتباط من با شاعران در سال 1363 در جلسات شعر باغ نادری آرامگاه نادر که توسط اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار می شد شرکت میکردم که در آن جلسات آقای خسرونژاد، آقای قدسی، آقای برزگر و از جوانترها آقای منوری، آقای نظافت، سید عبدالله حسینی نیز شرکت میکردند و من با آنها در جلسات آشنا شدم. آقای سید عبدالله حسینی چون درس حوزوی میخواندند به نوعی با آستان قدس و دانشگاه قدس رضوی و سازمان تبلیغات مرتبط بود و وقتی دید که چند جوان مستعد دور هم جمع شدند و میتوانند در مقابل پیشکسوتان عرض اندام کنند به این فکر افتاد تا تشکلی را سامان دهد؛ به همین دلیل با سازمان تبلیغات اسلامی صحبت کرد و جلساتی را در آنجا به راه انداخت و از آنجا بود که ما کار تشکیلاتی شعر را شروع کردیم.
فارس: در آن 2 سالی که مسئول خوابگاه مدرسه شبانه روزی بودید، در بین دانش آموزان چه مواردی را رصد میکردید و چه فعالیتهایی ادبی ای انجام میدادید؟
برای رصد استعدادها اولین کاری که انجام دادم اتفاقات بین خود و بچهها و مشکلاتی که در بین بچهها و خوابگاه وجود داشت را در قالب یک شخصیت خیالی تبدیل به شعر کردم و تقریبا راجع به این مسائل روز دانش آموزان شعر میسرودم و به نظم کشیدم و در این شعرها پیامهای تربیتی را غیر مستقیم از طریق نصب ابیات و شعرها در تابلوی اعلانات به بچهها منتقل میکردم و خاطرم هست که این شعرها در پایان نزدیک به 800 بیت شد.
فارس: آیا دانش آموزان به آن شعرها توجه میکردند؟
دقیقا همیشه که من شعرها را در تابلو نصب می کردم نزدیک 10 نفر جمع میشدند و ادبیات را میخواندند. عدهای هم کنار میایستادند تا جلوی تابلو خالی شود و شعرها را بخوانند و همین کار موجب شد که 6-5 تا استعداد خوب در زمینه شعر و ادب در آن مدرسه کشف شود که نام بعضی از آنها خاطرم هست، مانند آقای خوشحال که در حال حاضر ایشان معلم اند و جزء شاعران خوب منطقه فریمان میباشند و یا آقای جواد رفیعی که از یکی از روستاهای اطراف به مدرسه میآمد و الان گاهی شعرهایش را برای من میفرستد و به وبلاگ من هم گاهی سر میزند که جرقهی اولیه و شناسایی استعداد شعری این افراد در آن زمان و در آن مدرسه کلید خورد که برخی از آنها این استعداد را پیگیری کردند و در زمینه شعر به کار خودشان ادامه دادند.
فارس: الحمدلله حضور شما در جاهایی که بودید موثر بوده است. شما پس از آن 2 سال، 4 سال در دانشگاه تحصیل کردید با توجه به اوایل انقلاب فضای دانشگاه، استادان و محیط ادبی دانشگاه فردوسی در آن زمان چگونه بود؟
ارتباط من با دانشگاه و جریان ادبی آن به سال 63 برمیگردد که احمد زارعی در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی در مقطع کارشناسی تحصیل میکرد. خاطرم هست اولین کنگره شعر وزارت ارشاد 1363 در مشهد برگزار شد و من نیز در آن شرکت کرده بودم و از شاعران جوان آقای احمد زارعی و حسین شنوایی که سبزواری هستند ذر آن کنگره شعر خوانی کردند و در آن جلسه من با آقای زارعی آشنا شدم.
* معلم هایی که شاعر بودند را به کانون می آوردم
فارس: قیصر امینپور هم در آن جلسه حضور داشت؟
نه قیصر امینپور نبود و ایشان در دورههای بعد پیوستند. بین سالهای 68 تا 72 که من در دانشگاه فردوسی مشهد بودم به لحاظ ادبی این دانشگاه حضور بسیار فعالی داشت و در آن سه چهار تا انجمن ادبی با گرایشهای مختلف وجود داشت که بین انجمنها هیچ تعارضی وجود نداشت و علاوه بر آن در دانشگاه، شب شعرهای انقلابی پرشوری برگزار میشد. آن زمان چند حوزه فعال ادبی در مشهد وجود داشت که یکی از آنها گروه شعر حوزه هنری بود که مسئولیتش با سید عبدالله حسینی بود که در سال 68 تا سال 1380 به مدت 12 سال. زمانی که به تهران بیایم مسئولیت گروه شعر حوزه هنری با من بود. گروه فعال دیگر را دکتر منوری در دانشکده پزشکی مشهد داشتند که در آن گروه دکتر پورحاجیان و دکتر ابراهیمی خیلی خوب کار میکردند. گروه بعدی گروه ارشاد بود که علمداری آن را آقای صاحبکار به عهده داشت و همچنین کانون شاعران و نویسندگان بود که مسئولیت آن، هم زمان با مسئولیت حوزه هنری به عهده خودم بود علاوه بر من، آقای کاظمی، مرتضی امیری اسفندقه، هادی محمدزاده نزدیک 2 سال آقای مصطفی علیپور در این کانون حضور داشتند و اکثر معلمهایی که شاعر بودند و برای ادامه تحصیل به مشهد میآمدند را رصد میکردم و ساعت موظف آنها را میگرفتم آنها را به کانون میآوردم.
فارس: آن زمان چه اساتیدی در دانشگاه فردوسی (دانشکده ادبیات) تدریس میکردند؟
دکتر ناصح، دکتر انزابینژاد، دکتر رضا اشرفزاده، دکتر وحیدیان کامیار، دکتر محمدجعفریاحقی، دکتر راشد محصل از اساتید برجستهای بودند که بنده سالها در محضرشان بودم و از آنها بهره میبردم.
* در دانشگاه فردوسی مشهد اصلا فضای بیماری روشنفکری وجود نداشت
فارس: نگاه اساتیدی که نام بردید به شعر انقلاب و گروههایی مثل شما چگونه بود؟
خوشبختانه در دانشگاه فردوسی مشهد اصلا فضای روشنفکری و آن بیماری روشنفکری وجود نداشت. یعنی اساتید شاید با ادبیات انقلاب آشنا نبودند، ولی ارجمندی و احترام و ارزش آن را میدانستند و به کسانی که در این فضا فعالیت میکردند خیلی بها میدادند. اگرچه دکتر یاحقی با فضای ادبیات انقلاب آشنا بود و مسلط بود و مرتب دنبال ارتباط با بچههای شاعر بود.
فارس: دکتر یاحقی در "جویبار لحظهها" فصلی را به ادبیات انقلاب اسلامی تخصیص داده است.
دکتر جاوید هم به همین صورت بودند که با ما عرفان و تصوف کار میکردند. پس از گرفتن لیسانس من به اتفاق آقای علی اصغر جعفری که 2 سالی مدیر مسئول روزنامه جام جم بوده و در حال حاضر مسئول بسیج صدا و سیما هستند که یکی از چهرههای بسیار تاثیر گذار در فرهنگ و ادبیات جوان خراسان بود و در آن زمان کارشناس مسئول فرهنگی آموزش و پرورش خراسان بودند و من کارشناس مسئول ادبی آموزش و پرورش که زیر نظر ایشان کار میکردم. ایشان به شدت از کارهای بزرگ در سطح استان و حتی کشور حمایت میکرد و تمام کارهایی که من و آقای کاظمی در قالب کتابهای آموزشی، مجله خانه خورشید که در تمام استان توزیع میشد و جشنوارههای بزرگی که برگزاری میکردیم را پشتیبانی و حمایت میکردند.
* به جلسات شعر باغ نادری می رفتیم
فارس: فرمودید که به جلسات شعر در باغ نادری میرفتید از آنجا شروع کنید تا حوزه هنری که در ابتدا آقای عبدالله حسینی مسئول آن بودند، مفصل برایمان بگویید.
در سالهای 62 و 63 جمع ما که جمع بچههای شاعر انقلابی بودیم به جلسات شعر باغ نادری میرفتیم و آن جا آقای شفق مسئول آن بود و پیشکسوتان هم در آن حضور پیدا میکردند و کم کم پای چند جوان هم به آنجا باز شده بود پیدا کردن این جلسات از این قرار بود، بنده با دیدن تبلیغات کنگره شعر وزارت ارشاد در سطح شهر به این کنگره رفتم و در آنجا شنیدم که آقای شفق جلساتی را در باغ نادری برگزار میکنند. آقای نظافت را در آن کنگره دیدم و ایشان هم در آن کنگره متوجه جلسات باغ نادری شدند و از آنجا به بعد بود که ما به جلسات باغ نادری میرفتیم و آقای سید عبدالله حسینی هم میآمد و وقتی که تعداد جوانان در این جلسات زیاد شد سید عبدالله به این نتیجه رسید که با این جوانان میتواند جلسات مستقلی را برگزار کند به همین دلیل با دفتر تبلیغات اسلامی مشهد که آن زمان در کوچه سراب بود صحبت کرد و اتاقی را گرفت که روزهای یکشنبه آنجا جمع میشدیم.
فارس: افرادی که جزء حلقه اول حوزه هنری بودند را میتوانید نام ببرید؟
بله، تا سال 1365 که حلقهی ما کاملا شکل گرفته بود؛ آقایان مجید نظافت، مرحوم احمد زارعی، غلامعباس ساعی که مسئول نقد جلسات بودند، سید عبدالله حسینی، محمدکاظم کاظمی که تازه از افغانستان آمده بود، دکتر هادی منوری، خانم زهرا رضوی، خانم پروین غلامی از افرادی بودند که حلقه اولیه حوزه هنری را در آن سالها تشکیل میدادند.
فارس: به افراد نسل بعد حوزه هنری هم اشاره کنید؟
علیرضا سپاهی، محمد رمضانیفرخانی، آرش شفاهی، انسیه موسویان، زهرا بیدکی، عباس چشامی، محمد تقی احمدی، قاسم رفیعا، جواد موسوی، رضا موسوی، محمد بهشتی و بسیاری از دوستان دیگر که خاطرم نیست.
* با تمام شاعران و نویسندگان دانش آموز استان ارتباط مکاتبهای داشتیم
فارس: در روزنه که کتاب آموزشی هست، آقای محمد کاظم کاظمی در مقدمه آن از شما ذکر خیری آورده است. قضیه کتاب روزنه چه بود مثل اینکه این کتاب توسط کانون نویسندگان و شاعران خراسان نوشته شده است.
کانون نویسندگان و شاعران را که تشکیل دادیم با حمایت آقای علی اصغر جعفری تبدیل به یک مجموعه منسجم شد و در هر کدام از شهرستانهای استان خراسان این کانون را تشکیل دادیم و هدفمان هم این بود که معلمان شاعر و نویسنده را در سطح استان شناسایی کنیم و همچنین این کانون با تمام شاعران و نویسندگان دانش آموز استان ارتباط مکاتبهای داشت و شاید این دانش آموزان در ماه 200 الی 300 شعر در قالبنامه برای ما میفرستادند که شعرهای آنها مورد نقد قرار میگرفت و به آنها برگردانده میشد علاوه بر اینها در هر فصل یک مجلهای چاپ میشد و آثار این بچهها را در آن منعکس میکردیم جزوههای آموزشی تهیه می کردیم و برای آنها میفرستادیم.
فارس: چه کسانی با شما در این راه همراه بودند؟
محمد کاظم کاظمی و مصطفی علیپور و در یک دورهای هم مرتضی امیری اسفندقه با ما همکاری داشت.
* بچهها تعجب میکردند این نامهها چیست که برایشان آمده است
فارس: یعنی در یک دوره شما برای دانش آموزان بستههای آموزشی میفرستادید آثارشان را نقد میکردید، مجله چاپ میکردید و... اینها میتواند در حال حاضر به عنوان یک الگو باشد که متاسفانه این مهم در آموزش و پرورش رهاست؟
دانش آموزان شعرهایشان را میفرستادند و ما در نامههایی با سربرگ بسیار زیبا شعرهای آنها را نقد کرده و برایشان به شهرها و روستاها میفرستادیم که بچهها با دیدن آنها تعجب میکردند که این نامهها چیست که برایشان آمده است. کارهای آموزشی و جمعآوری جزوهها را آقای کاظمی تهیه میکردند و در آنها صنایع لفظی و بدیعی را به زبان ساده با مثالهای عینی توضیح میدادند و برای بچهها میفرستادند وقتی بعد از یکسال تعداد و حجم جزوهها بسیار زیاد شد، با آقای کاظمی به این نتیجه رسیدیم که آنها را جمع و جور کنیم و آن را به شکل یک کتاب درآوردیم که آن جزوهها را مجددا آقای کاظمی بازنویسی کردند و آنها تحت عنوان 3 جلد کتاب با عنوان روزنه یک، روزنه دو و روزنه سه البته اندکی با فاصله به چاپ رسیدند سپس این سه کتاب تجمیع و در یک کتاب به عنوان روزنه چاپ شد و طراحی این کتاب با من بود و کار عملیاتی و نوشتن آن بر عهده آقای کاظمی بود که این کار را در حال حاضر نیز رها نکردهایم و ادامه میدهیم و زمانی هم که تهران آمدم طرح کتابهای رصد صبح را به آقای کاظمی دادم و ایشان نوشتند و آخرین کار هم که ده شاعر انقلاب بوده است. البته یک کتاب دیگر که طرح آن را در مشهد به آقای کاظمی دادم و چاپ شد کتابی به نام «شعر پارسی» است که در آن گزیدههایی از ابتدای شعر فارسی تا به امروز همراه با توضیحات آقای کاظمی وجود دارد که میتواند برای دانش آموزان بسیار مفید باشد.
فارس: آیا شما در زمان جنگ به همراه شاعران جهت شعرخوانی به مناطق جنگی میرفتید؟
اولین حضور شاعران جوان مشهد در عرصه ملی کنگره شعر جنگ سال 1365 در اهواز بود که در آن سال احمد زارعی یک اتوبوس از تهران به مشهد فرستاد و از گروه ما حدود 25نفر به سرپرستی سیدعبدالله حسینی به اهواز رفتیم و در آن کنگره شرکت داشتیم البته چند نفر از اساتید دانشگاه مثل دکتر سیدحسین فاطمی و افراد دیگری که الان حضور ذهن ندارم همراه بودند.
فارس: مسئول کنگره هم احمد زراعی بود؟
بله. طراح اصلی کنگره شعر جنگ احمد زراعی بود و ادامه آن کنگره هم کنگره شعر دفاع مقدس است که در این سالها برگزار میشود. قیصر امینپور، سیدحسن حسینی و بسیاری از دوستان دیگر را برای اولین بار در کنگره شعر جنگ اهواز سال 1365 دیدم.
فارس: اگر از قیصر و سیدحسن هم خاطرهای دارید بفرمایید.
در آن سفری که ما 20،25 جوان به اهواز داشتیم با قیصرامینپور، سیدحسن حسینی، نصرالله مردانی و بسیاری از دوستان و دیگر آشنا شدیم و این دیدارها و آشناییها به ما کمک کرد که ذهن و زبان خودمان را به روز کنیم و بیشتر در خدمت ادبیات انقلاب باشیم.
* احمد زارعی دارای شخصیت کاریزماتیک بود و خیلی سریع وجود شما را تصرف می کرد
فارس: اکثر دوستان مشهدی مثل آقای مجید نظافت با شگفتی خاصی از احمد زارعی یاد میکنند. حتی آقای جعفریان با همکاری محمدکاظم کاظمی کتابی را به عنوان «شیری در قفس 902» گردآوری کرده و خلاصه اکثر شاعران مشهدی دلداده این شخصیت و شعر احمد زارعی عزیز هستند ایشان مگر چه انسانی بود از خصلتها و خوی شاعری ایشان بیشتر برای ما توضیح دهید.
احمد زارعی یک انسان خارق العاده و دارای یک شخصیت کاریزماتیک بود و خیلی سریع وجودش وجود شما را تصرف می کرد و زمانی که با او صحبت میکردی، انگار تمام حبابهای وجود شما کنار میرفت و انگار این فرد با قلب شما صحبت میکرد به طوری که میتوانست تمام لایههای پنهان وجود شما را تشخیص دهد و برای آدم نسخههای معرفتی میپیچید و میگفت بهتر است شما از این راه بروید که آدم حیرت می کرد.
فارس: برای شما هم از این نسخهها پیچید؟
بله. ایشان حتی مسائل شخصی ای که من در زندگی داشتم و به او نگفته بودم و کسی هم اطلاع نداشت را از روی روحیات، اخلاق، رفتار و شعرهای من حدس میزد و برای حل آنها به من راه را نشان میداد. از خصوصیات دیگر که زبان و نفس او را تأثیرگذار کرده بود اعتقاد و خلوص عجیب او بود به طوری که او با آن همه دریافتهای عمیق و فلسفی و توان مدیریتی با تواضع و فروتنی یک روستایی بیرجندی به دانشگاه میآمد و رفتار میکرد.
فارس: شما در کجا با ایشان آشنا شدید؟
ایشان را برای اولین بار را در کنگره شعر وزارت فرهنگ و ارشاد زیارت کردم و بعد از آن خودشان دنبال ما میآمد و ما را پیدا میکرد و خودش را برای بالا بردن سطح فکری و هدایت ما هزینه میکرد و واقعا وقت میگذاشت. در دو سه سال آخر عمرشان که ایشان به مشهد برگشتند ما هفتهای یک شب یا دو شب با ایشان جلسات 5،6 ساعته داشتیم.
فارس: ما یعنی چه کسانی؟
همین گروهی که بودیم من، نظافت، عبدالله حسینی، مصطفی زاده، منوری و...
* به ما بینش و جهت می داد تا بتوانیم مسیر را به خوبی تشخیص دهیم
فارس: چه حرفهایی در این جلسات رد و بدل میشد؟
ایشان یکسری بحث های فلسفی را برای ما مطرح میکرد که انسان از کجا آمده؟ و یا مراتب وجودی انسان چیست؟ و بحثهای فلسفی دیگر با هدف ساختن زیربنای تفکر ما مطرح می کرد. در زمینههای مسائل سیاسی به ما بینش و جهت می داد تا بتوانیم مسیر را به خوبی تشخیص دهیم.
فارس: به عنوان مثال در فضای سیاسی ایشان به شما چه بینشها و جهتهایی می داد؟ میتوانید اشاره کنید؟
در آن زمان بحث ولایت و ولایتمداری مانند امروز برای ما روشن و مبرهن و جا افتاد نبود ولی ایشان در آن زمان این بحثهای مبنایی را مطرح میکرد و تأکید داشت که این مسیر و خط را باید تقویت کنیم و ادامه دهیم تا مسیر را گم نکنیم و خطراتی که متوجه ماها بود را به ما گوشزد می کرد. ضمن اینکه دانش علمی و ادبی ایشان هم خیلی بالا بود.
فارس: نکتهای را که من میخواستم به آن اشاره کنم این بود که ایشان در زمینه شعر انقلاب هم شمشیرزن قهاری هستند؛ به عنوان مثال در جایی میگوید: کسی دوباره به فریاد درد داغ رسید / شقایق است که با کاروان داغ رسید / چه آتشی که از آذر به جان و سینه دوید/ چه تیرها به دل من ز هفت تیر رسید
شمایل تو بهشتی است باغ گلها را/ بهار کرده حضورت بهشت زهرا را
عبای غرقه به خونت درفش قدرت ماست/ عمامه نیست که این تاج سرخ نهضت ماست
تا اینجا که میگوید: اگرچه مدعی اند این میانه از چپ و راست/ به جان لاله قسم داغ دوست برد ماست
* جرقههای شعر اعتراض را زارعی راه انداخت
فارس: آن بحث ولایت مداری که شما فرمودید یعنی ایشان مبرا از چپ و راست بوده و فقط خط سیر ولایت را داشت.
بله. بله و خیلی از جریانهای شعری که با نام شعر اعتراض به خود راه افتاد که امروز در این زمینه غزوه خیلی صاحب نام شده است جرقههای آن را به نظرم آقای زارعی راه انداخت به عنوان مثال شعری که ایشان در زمینه اعتراض خواندند در کنگره شعر دفاع مقدس اصفهان در باشگاه فولاد بود که در آنجا این مثنوی را خواندند؛ «هرکه در قصر فرو رفت نمازش قصراست» و یا در یکی از بیتهای بلند دیگر همین مثنوی میگوید چرا امام مرا خرج خویش میسازید» و زمانی که این شعر را خواند حضار دچار حیرت شده بودند و فکر میکردند که یک ضدانقلاب دارد شعر میخواند!
جستجو کنید این مثنوی پیدامیشود چرا که این مثنوی بلند و باشکوهی بود که آقای زارعی خواندند و یا در جای دیگر همین مثنوی میگوید.
«باز امشب هوس گریه پنهان دارم/ میل شب گردی در کوچه باران دارم»
* یکی از صنایعی که ایشان کشف کرده بودند نامش «جابهجایی» بود
فارس: من یک مقالهای به عنوان «گامی در ارزیابی شعر شاعران اسلامی» در کتاب یادهای سبز که به کوشش قزوه جمع آوری شده بود مطالعه کردم دیدم که ایشان منتقد اثرگذاری هم بودهاند آیا در بحث نقد ایشان همیشه اینگونه جلوه میکرد؟
در آن زمان که تازه این کارها شروع شده بود ایشان پیشگام بودند و این بحثها را مطرح میکردند. برای اولین بار تعریف و ارزیابی شعر انقلاب را نیز ایشان در کنگرهای واقع در دانشگاه تهران مطرح و ارائه کردند. ایشان در آن سالها چند صنعت ادبی را کشف کرده بود و برای آنها اسم هم گذاشته بودند و میگفتند که بچهها زبان فارسی ما ظرافتهای بسیار زیادی دارد که تا به حال منتقدین ما آنها را پیدا نکردند. به عنوان مثال یکی از صنایعی را که ایشان کشف کرده بودند نامش «جابهجایی» بود که اسم آن را خاطرم هست ولی جزییاتش خاطرم نیست و میگفت این هم یک صنعت است و شما میتوانید از آن استفاده کنید.
فارس: از دغدغههای فرهنگی احمد زارعی را من از آقای مجید نظافت زیاد شنیدم . شما هم از این دغدغههایی که ایشان در آن سالهای پرشور داشتند برای ما بگویید و یک تعبیری هم من از آن استفاده میکنم که شاید شما بر آن صحه بگذارید و یا آن را قبول نکنید؛ بیشتر شنیدم که احمد زارعی در سالهای آخر عمرش نقد درون گفتمانی به فضای فرهنگی میکرد. آیا شما با من هم عقیدهاید یا خیر؟
منتقد درون گفتمانی به چه معنا؟
* دردهای بزرگی که با زارعی دفن شد
فارس: به عنوان مثال در همان مثنوی اعتراضی که شما خواندید آیا در فضای علمی و فرهنگی هم یک چنین نقدی داشتند؟
به نظر من ایشان در سالهای آخر عمرشان با آن دل بزرگ و استحکام شخصیتی که داشتند به شدت در این زمینه خون دل میخوردند. در جلسات خیلی مواقع که ایشان راحت میشدند و میتوانستند راحت حرف دل خودشان را بزنند احساس میکردم که پارههای جگرشان است که بر زبانشان جاری میشود یعنی بعضی از واژههایشان در رابطه با فاصله گرفتن از ارزشها و کم رنگ شدن ارزشها بین جوانان و مردم آنقدر سوزناک و دردناک بود و ایشان دردهای بزرگی در زمینه علمی و فرهنگی داشتند که بسیاری از آنها به همراه او دفن شد.
فارس: شما در کتاب «ولی مهر» گفتید احمد را که میدیدم حس میکردم او نوع تکامل یافته من است. آیا شما احمد زارعی تکامل یافته شدهاید؟
نه نشدم! ولی امیدوارم که عمرم کفاف بدهد تا بتوانم حداقل ساحت او را درک کنم.
* نظامی عرصه فرهنگی
فارس: میانه احمد با شعرای دیگر چگونه بود؟
چون احمد زارعی درد و هدف داشت و دلش میخواست که هرچه سریعتر این کاروان به پیش برود و قلهها را فتح کند، به همین دلیل اهل مسامحه نبود و برای پیشرفت شعر انقلاب به قلهها می اندیشید و طبیعی بود کسی که یک چنین اندیشهای دارد نتواند در خیلی از جاها با خیلی از مسائل کنار بیاید و مسامحه کند. شاید این خصوصیات به این منجر شده بود که به زعم سیدحسن حسینی ایشان نظامی عرصه فرهنگی لقب بگیرند و گویا اینکه صابون ایشان هم به تن سیدحسن حسینی خورده بود که در نقد احمد زارعی در کتاب گزیده شعر جنگ و دفاع مقدس یکسری مطالبی را مینویسد این هم به دلیل اهداف بلند احمد زارعی بود که خیلی جاها صراحت داشت و نمیتوانست کوتاه بیاید.
فارس: اوضاع حوزه هنری مشهد تا زمانی که شما در آنجا بودید چگونه بود و چه کسانی در حوزه شعر به آنجا رفت و آمد داشتند؟
این را من به عنوان مسئول شعر یک دهه حوزه هنری نمیتوانم بگویم ولی بسیاری از افراد که با فضای شعر کشور آشنا هستند گروه شعر حوزه هنری مشهد را به عنوان دومین پایگاه شعر انقلاب بعد از تهران در کشور میدانند.
* وقتی فضا زلال و شفاف باشد، خدا هم لطف خودش را دریغ نمی ورزد
فارس: من هم این تعبیر را شنیدهام.
بنده خودم هم به این موضوع معتقدم. البته در آن زمان همه جا یک شور نسبت به الان در فضای ادبی کشور حاکم بود. ولی یکی از دلایل موفقیت حوزه هنری مشهد در زمینه شعر این بود که یکسری افرادی در کنار هم جمع شده بودند که همه آنها نیت و هدفشان ارتقای شعر، کشف استعدادها و کمک به یکدیگر برای رشد بود که این هم پوشانی و هماهنگی در آن سالها در اوج خودش قرار داشت. در حالی که آن زمان نه پولی در میدان بود و نه حق الزحمهای، حتی جلسات را بنده بدون هیچ حقالزحمه و حقوقی درحوزه هنری برگزار میکردم. آن هم به دلیل عشقی که به کار داشتم بود و هزینهای هم به جزء چند تا کاغذ و کپی در تهیه جزوه و چای هم نداشتیم. ولی واقعا هدفها، خلوص نیت، عشق و فداکاری که بین بچهها در آن سالها حاکم بود به اینها انگیزه میداد برای رشد و پیشرفت و وقتی که فضا اینقدر زلال و شفاف باشد خدا هم قطعا لطف خودش را از افراد دریغ نمی ورزد.
فارس: چه کسانی به حوزه هنری رفت و آمد داشتند؟ چند نفر در جلسات حضور فعال داشتند؟
یکی از جلسات جدی ما در حوزه هنری مشهد جلسات نقد بود که در روزهای پنجشنبه تشکیل میشد و حدود 3 ساعت به طول میانجامیدکه یک ساعت و نیم اول را بچهها شعر میخواندند و سپس تک تک بر روی شعرها بحث میشد.
میانگین بچههای فعال در حدود 30 نفر بود و گاهی تا 50 نفر هم در جلسات شرکت میکردند ولی بچههایی فعال که هر هفته شعر تازهای میسرودند و در بحثها و نقد شعرها به طور مستمر شرکت می کردند همان حدود 30 نفر بودند. و زمانی که این جلسات پاسخگو نبود، هر 15 روز و یا هر یک ماه شاعرانی که کارهایشان به یک حد قابل توجه رسیده بود را دعوت میکردیم و کارهای آنها را میگرفتیم و به صورت یک جزوه به اعضا میدادیم تا آنها را مطالعه کنند و بعد یک جلسه ویژه نقد برای شعر آنها برگزار میکردیم که بچه ها با مطالعه شعرها و آمادگی کامل پا به جلسه میگذاشتند و همه در آن جلسه نقد شرکت میکردند که حاصل آن کارها چهرههای درخشانی بودند که در حوزه رشد کردند و در حال حاضر جزء شاعران برجسته کشور هستند.
فارس: از حلقه شعری که دکتر منوری در بالای داروخانه خود دارد چه خبر؟ آیا شما تا به حال در آنجا شرکت کردهاید؟
بله، بله. آقای منوری در همان ابتدا که در دانشکده پزشکی بودند جلساتی را به موازات جلسات حوزه هنری برگزار میکردند که اعضای فعال آن دکتر پورحاجیان، دکتر ابراهیمی و بقیه دوستان بودند که بعدها ایشان در کنار آن جلسات، جلسههای خصوصی تری را در پستون داروخانه خودشان برگزار میکردند که با تغییر مکان و ساختمان داروخانه گویا این جلسات در طبقه بالای داروخانه جدید انجام میگیرد.
* عامل اصلی آمدن من به تهران استاد علی معلم دامغانی بودند
فارس: در سال 1380 به تهران آمدید. دلایل آمدن شما از مشهد به تهران چه بود؟
داستان آمدن به تهران به این صورت بود که خیلی از افراد که از شهرستان به تهران رفت و آمد دارند، دغدغه آمدن به تهران و ملحق شدن به یک فضای بازتر را دارند. در حالی که این دغدغه برای من خیلی جدی نبود. ولی عامل اصلی آمدن من به تهران استاد علی معلم دامغانی بودند. ایشان در سفرهایی که به مشهد میآمدند، اظهار لطف به بنده داشتند تا اینکه یکی، دوباره استاد معلم موضوعاتی را به من دادند و گفتند که روی این موضوعات برای مرکز موسیقی صدا و سیما کار کن تا روی آنها آهنگسازی انجام گیرد و من هم روی موضوعات کار کردم و تحویل ایشان دادم که از آنها راضی بودند. یک بار هم در رابطه با بحث انتخابات موضوعی را در رابطه با حضور مردم به من دادند که آقای راغب آن را آهنگسازی کردند و از صدا و سیما پخش شد تا اینکه خاطرم هست در یک شب شعری که به همراه آقای معلم و قاسم رفیعا از مشهد به طرقبه میرفتیم، ایشان به من گفتند که ما در تهران شورای شعری داریم و از شما میتوانیم در آن شورا استفاده کنیم و شما به فعالیت بپردازید که این صحبت آقای معلم مرا به سر ذوق آورد و با یکی، دو تا از دوستان از جمله آقای خجسته نیز در این زمینه مشورت کردم، که ایشان هم گفتند تهران فضای فرهنگی خوبی دارد و اگر به آنجا بروید بد نیست و میتوانید تجربه کسب کنید و رشد بیشتری داشته باشید که بعد از این صحبتها در حالی که دل کندن برایم از مشهد بسیار سخت بود تقاضای انتقالی دادم که با انتقال من به آموزش و پرورش موافقت شد و در حالی که 7 سال از ادامه خدمتم در آموزش و پرورش مانده بود به تهران منتقل شدم.
فارس: در کدام منطقه و کدام مدرسه مشغول شدید؟
در منطقه 5 آموزش و پرورش شهر تهران حوالی شهران و بلوار فردوس در مرکز پیش دانشگاهی به نام ولی عصر مشغول به تدریس شدم که مدیر آن مدرسه یک فرد خراسانی اهل چناران به نام آقای مرد بود که تا متوجه شد من به آن منطقه منتقل شدم سریع با اداره هماهنگ کرد و مرا به آن مدرسه برد.
فارس: در آن مدرسه هم اثرگذاری داشتید و یا فقط تدریس میکردید؟
در دوره پیشدانشگاهی که اکثر بچهها تب و تاب کنلور و تستزنی دارند فعالیت در این زمینه مشکل است ولی به هر حال دانشآموزانی علاقمند در این زمینه بودند که هنوز با من در ارتباط هستند.
فارس: در همان سال که به تهران آمدید به حوزه هنری رفتید و سردبیر نشریه شعر شدید. چه کسی به شما پیشنهاد سردبیری مجله شعر را داد؟
من که از مشهد میخواستم به تهران بیایم جلسه تودیع بسیار مفصلی را در حوزه هنری مشهد برایم گرفتند و حتی از تهران آقای فلاح پور دوستی را به نمایندگی از حوزه هنریکشور به جلسه تودیع من فرستادند. پس از اینکه به تهران آمدم ارتباط کاری با حوزه هنری نداشتم، ولی هر از گاهی به حوزه هنری سر میزدم؛ ولی بعدها شنیدم که دکتر ترکی برای راهاندازی مجدد مجله شعر بعد از یکی دو سال که توقف داشت، مرا به عنوان سردبیر مجله شعر پیشنهاد داده بودند.
* مشکلات زیادی سر راه چاپ مجله وجود داشت
فارس: دکتر ترکی خودشان هم در آنجا به عنوان سردبیر و ویراستار فعالیت داشتند.
بله. که بعد از پیشنهاد ایشان من هم گفتم که اگر احساس میکنید این کار در توان من هست پس من هم آن را میپذیرم و آن کار را پذیرفتم و شروع کردم که در آن زمان به دلیل وقفههایی که در چاپ این مجله به وجود آمده بود و از ماهنامه به فصل نامه تبدیل شده بود و چند شماره آخر آن هم بسیار تخصصی و شبیه دایرةالمعارف شده بود فضای خوب و آمادهای برای چاپ مجدد نشریه شعر مهیا نبود و حتی خود حوزه هم امید چندانی به چاپ آن نداشت و همه دغدغه من این بود که این مجله را با چه رویکرد و ویترینی راه بیندازیم که بتوانیم دوباره چراغ آن را روشن کنیم؛ تا به این فکر افتادم برای قیصر امینپور که به نظرم جامعترین، متعادلترین و محور وفاقترین چهره انقلاب بود و در آن سالها همه ایشان را دوست داشتند یک ویژهنامهای برایشان چاپ کنیم تا نقطه شروعی باشد برای حرکت دوباره مجله شعر که البته در آن زمان چاپ این ویژهنامه هم مخالفان زیادی داشت. در چاپ آن مجله خیلی هم اذیت شدم به دلیل اینکه مجلهای که باید یک ماهه چاپ میشد تهیه و چاپ آن نزدیک چهارماه طول کشید؛ زیرا همکاریهای لازم از سوی افراد انجام نمیگرفت، به عنوان مثال برای مصاحبه سراغ هر کسی میرفتیم پا پیش نمیگذاشت و یا آقای امینپور و نزدیکترین دوستانش مانند سیدحسن حسینی برای مصاحبه آماده نمیشدند تا اینکه پس از چند ماه توانستیم این مجله را با تمام سختیهایش به چاپ برسانیم.
فارس: در مقدمههای نشریه شعر اکثر مواقع از مدار تعادل به شعر به عنوان مدار مقدر شعر فارسی نام بردید و حتی خاطرم هست در یک ویژهنامهای در شبهای شهریور یادداشتی از شما مطالعه کردم که جوانان شاعر را به جریان تعادل دعوت کرده بودید و اسم یادداشت شما «به کجا میروید» بود، در حوزه جریان تعادل در نشریه شعری که سردبیرش حضرتعالی بود برای ما بیشتر صحبت کنید.
من با شناختی که از شعر معاصر و انقلاب داشتم و مسیری را که خیلی از افراد پیموده بودند و در آن به رستگاری و یا شکست رسیده بودند آشنا بودم احساس میکردم که عمده آسیبهایی که در این حوزه متوجه آن شدهایم از همین افراطها و تفریطهاست. اگرچه افراط و تفریط خود موجب بروز یک سری خلاقیتها و جسارتها میشود ولی استعدادسوزی و هزینه بسیار سنگینی برای جوانانی دارد که تازه چراغ استعدادهای آنها روشن شده است چرا که با افتادن آنها در جریانهای افراط و تفریط برگرداندن آنها به مسیر متعادل و اصیل بسیار دشوار میشود و اگر به این مسیر هم برگردند استعداد آنها سوخته است و دیگر خلاقیتی ندارند لذا تعریف من از مسیر تعادل این بود که شاعران ریشه در پیشینه و پشتوانه ادبیات و شعرمان داشته باشند.
* شاعران اول باید پایههایشان محکم شود، بعد بیایند حرف نو بزنند
فارس: یعنی همین که شما به سراغ علی معلم و قیصر امینپور میروید، یعنی تعادل.
بله، همین است که شاعران ما به عقبه میراث فرهنگی ما متصل شوند و پایههایشان محکم شود و بعد بیایند حرف نو بزنند، قالب تراشی کنند و نوآوری کنند. ولی به شرطی که جای پایشان محکم باشد، نه اینکه روی هوا و معلق بایستند و بخواهند نوآوری کنند.
چه بسا که بسیاری از جوانان اینگونه نوآوری کردند و در این زمینه سرشان به سنگ خورد و نابود شدند و رفتند که متاسفانه بسیاری از آنها نابغه هم بودند. به همین دلیل برای جلوگیری از استعدادسوزیها سعی کردم بر مدار تعادل حرکت کنم و خود مروج این مدار بودم و تلاش میکردم که جوانها را به این مدار دعوت کنم چون این مدار هم از استعداد و خلاقیتهای جوانان حفظ و صیانت میکرد و این مدار است که موجب پیوند جریان باشکوه شعر فارسی با آینده آن و در نتیجه رستگاری آن میشود.
فارس: شما چند نفر از شاعرانی که امروز صاحبنام هستند مانند علیمحمد مودب، مهدی مظفری ساوجی، امید مهدینژاد و ... را هم در مجله شعر به کار گرفتید و آنها هم با بسیاری از افراد مصاحبه میگرفتند به عنوان مثال مصاحبه با اقای علیرضا قزوه را آقای ساوجی و مودب گرفتند بودند و شما آنها را در این فضاها تشویق میکردید.
بله. یا مصاحبه با آقای علی معلم را آقای مودب گرفت. یکی از اعتقادات من این بود که به جوانهایی که ریشهدار و اصیل هستند میشود به اینها اعتماد کرد و به آنها کار واگذار کرد. شاید شما باور نکنید که اولین مجموعه شعر جوان کشور را من سال 1370 چاپ کردم که عنوان آن «با دستههای قو» بود که انتشارات تربیت آن را به چاپ رسانید، که مجموعه شعرهای دانشآموزی خراسان بود و در آن زمان هنوز بحث شعر جوان مطرح نبود و هیچ نهادی هم به فکر چاپ شعر جوان نیفتاده بود. در آن زمان مقدمه کتاب را من به «محمد رضای رمضانی فرخانی» 17 ساله دادم و مقدمه کتاب را او نوشت که سند آن موجود است و آن کتاب را وزارت آموزش و پرورش به چاپ رسانید و در کل کشور هم توزیع شد با این پیشینه و اعتقاد به جوانان به تهران هم که آمدم از جوانانی مثل آقای مودب، ساوجی و ... برای شورای سردبیری مجله شعر دعوت کردم و به آنها اعتقاد داشتم و الان هم خوشحالم که این اعتقاد من کار درستی بوده و خوشبختانه جواب هم داده است.
* رباعیهای سیدحسن حسینی مثل گلوله توپ از تهران به مشهد شلیک میشد
فارس: رابطه شما با سیدحسن حسینی گویا رابطه خوبی بوده است و در یادداشتی ایشان را به عنوان علمدار شعر شیعی معرفی کردهاید، رابطه شما با سیدحسن حسینی چگونه بود و با ایشان کجا آشنا شدید؟
در ابتدا من با رباعیهای سیدحسن حسینی آشنا شدم و رباعیهای ایشان مثل گلولههای توپ از تهران به سمت مشهد شلیک میشد و وقتی به مشهد میرسید واقعا زلزله به پا میکرد. و وقتی گاهی سیدعبداله حسینی به تهران میآمد و بر میگشت در همان فرودگاه به ایشان زنگ میزدیم و میگفتیم که از تهران شعر جدید چه آوردهاید.
فارس: یعنی عجیب تشنه شعر سید حسن حسینی بودید؟
بله، عجیب، عجیب، اینقدر ما عطش شعر سید حسن حسینی را داشتیم و سید حسن حسینی برای ما که جوانان پرشوری بودیم. تبدیل به یک اسطوره شده بود و وقتی دور هم جمع میشدیم و طنین شعرهای سید حسن حسینی را میشنیدیم واقعا اشک در چشمان ما جمع میشد و موی بر بدنمان راست میشد به طوری که خود من متاثر از سید حسن حسینی بودم و شاید در بسیاری از کارهای من آن طنین شعر سید حسن حسینی دیده میشود. او یک شخصیت آرمانی و اسطورهای داشت.
فارس: چرا شما به او علمدار شعر شیعی میگویید؟
به دلیل اینکه او بسیاری از تابوها را شکست. به عنوان مثال ایشان نشان داد که میتوان هم مدرن بود و در عین حال شعر مذهبی و شعر آئینی گفت.
فارس: مانند کتاب گنجشک و جبرئیل؟
به عنوان مثال در زمینه شعر سپید هنر احمد شاملو را نمیتوان انکار کرد و در این زمینه ایشان شعر سپید را با تمام موازین و معیارش سروده است و شناسنامه شعر سپید به لحاظ تکنیکی را احمد شاملو میدانیم، ولی شما در کتاب گنجشک و جبرییل نگاه کنید شعرهای سپید سید حسن حسینی چه چیزی از شعرهای احمد شاملو کم دارد؟
* سیدحسن ثابت کرد می توان مدرن بود و شعر مذهبی هم گفت
فارس: «به گونه ماه نامت زبانزد آسمانها بود»
با همان طنین و خیلی جاها جلوتر از احمد شاملو دارد حرکت میکند و صد در صد در خدمت مفاهیم عاشورایی و مضامین مذهبی است. پس به ایشان نگوئیم علمدار شعر آئینی به چه کسی بگوئیم؟ زیرا در واقع این تابو را شکست و این پندار غلط را که نمیشود مدرن بود و شعر مذهبی گفت را از ذهن خیلیها پاک کرد. البته آقای گرمارودی و خانم صفارزاده هم قبل از او این مسیر را طی کرده بودند ولی شعر سپید سید حسن حسینی چیز دیگری بود که میتوانست در مقابل شعر سپید روشنفکران بایستد و نگذارد که آنها عرض اندام کنند.
فارس: فکر میکنم که یکبار از خودتان شنیدم یک کتابی را به عنوان یادنامه برای سید حسن حسینی تهیه کردید که چاپ نشده است. قضیه آن کتاب چیست؟
بد نیست که در اینجا یک گلایهای را از وزارت ارشاد داشته باشم زیرا طرحی را 4،5 سال پیش با همفکری آقای اکرامی و آقای محقق به وزارت ارشاد داردیم و پیشنهاد ما این بود که بیاییم برای 30 تا از شاعران درگذشته بعد از انقلاب 30 یادنامه چاپ کنیم، شاعران مشخص شدند و کسانی که باید یادنامهها را جمعآوری میکردند مشخص شدند و من یادنامه سید حسن حسینی را به عهده گرفتم و آن را با نام «صولت صدا» آماده کردم و ناظر کار که آقای محقق بودند از آن اشکال زیاد گرفتند که همه آنها را برطرف کردم و کار با تأیید ناظر نهایی شد و 3 سال پیش این کار را به وزارت ارشاد تحویل دادم که این کار متاسفانه مصادف شد با رفتن آقای پرویز و ...
فارس: برای گردآوری «صولت صدا» از چه کسانی مقاله گرفتید و با چه کسانی مصاحبه کردید؟
یکی مصاحبهای بود که خود من با سید حسن حسینی با قیصر داشتم و یک سری گفتوگوها و نظرات کوتاهی است که از دوستان گرفتم و یکسری مقالات اصلی است که آنها را آقای کاظم کاظمی نوشتند. یک سری شعرهایی که دوستان برای آقای سید حسن حسینی گفتند، معرفی از آثار، کتابها و گزیدهای از شعرها، مجموعهای از خاطرات، دیدگاهها و نقدها و یکسری از عکس ایشان در آن کتاب است.
* غزلی که برای آوینی سرودم
فارس: یکی از زیباترین غزلهای شما غزلی است برای شهید آوینی که میگویید: «آسمانا پس از این هم به خدا خواهی دید/ بال در بال پرستویی آوینیها» آیا شما با شهید آوینی هم مراودههایی داشتهاید؟
نه، من نه آوینی را دیده بودم و نه با ایشان مراودهای داشتم فقط توصیف ایشان را از احمد زارعی شنیده بودم و برای سرودن این شعر بیشتر از شعر احمد زارعی در مورد آوینی الهام گرفتم که مثنوی «تو از نخست شهیدی میان ما بودی» بود که نمیدانم شما آن را شنیدهاید یا نه؟ خاطرم هست که مراسمی را برای شهادت شهید آوینی در مشهد ترتیب داده بودند که این غزل را من در مورد شهادت شهید آوینی در همان روزهای اول شهادت ایشان سروده بودم و در آن مراسم که هفتم و یا چهلم ایشان بود در دانشکده ادبیات مشهد خواندم.
فارس: در محله الفبا حوزه هنری در رابطه گلها همه آفتابگردانند قیصر امینپور نقدی از شما دیدم که قابل توجه بود. چرا شما به حوزه نقد از ابتدای شاعریتان تا به حال به صورت جدی نپرداختهاید.
من خودم را منتقد خیلی حرفهای به آن صورت نمیدانم و فقط گاهی که ضرورتی پیش آمده و یا کسی به من مراجعه کرده و کتابی را از من خواسته که برایش نقد بنویسم یا جلسهای نقدی بوده که از من دعوت کردند نقد نوشتم وگرنه به آن شکل خودم را منتقد حرفهای نمیدانم.
فارس: میانه شما با دکتر شفیعیکدکنی که سایهشان بر ادبیات مستدام باد، هم خوب است. از دیداری که آخرین بار با حضور مصطفی علیپور با او داشتید برایمان بگویید. گویا ایشان شماره مصطفی علیپور را از شما میگیرند. خلاصه از آن جلسه برای ما بیشتر توضیح دهید.
من دکتر شفیعی را جدا از مرتبه علمی و ادبی ایشان پدر معنوی خودم میدانم، زیرا ایشان از نزدیکترین دوستان پدرم بودهاند و ارتباط عاطفی با ایشان داشتند و الان هم هر موقع که در حضور من یاد پدرم میافتند یک حلقهای از اشک در چشمانشان جمع میشود و همیشه دریغ و حسرت میخورد که پدر من نتوانست از آن استعداد و توانایی خودش بهره ببرد تا بتواند بشود یک شفیعی دیگر و خود ایشان میگویند که اگر زمانه با پدر شما میساخت پدر شما ده تا شفیعی میشد.
فارس: برای همین به او میگویید: با صبح نیشابور هنوزت سر و سری است / گیریم مقیم شهر تهران که تو هستی
برگرد و در این خانه دمی مهر بیفشان
بیبیت تو غزل شعر خراسان که تو هستی
و ایشان را نه به خاطر خودم بلکه به خاطر دوستی ای که با پدرم داشتند به من نیز لطف دارند و اجازه میدهند که هر از گاهی به همراه دوستان به دیدنشان برویم.
* دکتر شفیعی کوچکترین محبت را بیپاسخ نمیگذارند
فارس: ماهی یکبار؟
هرچند وقت یکبار که مزاحمتی برایشان نداشته باشد. آخرین باری که من رفتم به منزلشان مصطفی علیپور یک شعر نیمایی در وصف ایشان سروده بودند و این شعر را من برای دکتر شفیعی خواندم. یکی از خصلتهای دکتر شفیعی این است که ایشان کوچکترین محبت را بیپاسخ نمیگذارند. ایشان به من گفتند که شماره مصطفی علیپور را به من بده و من هم اینکار را انجام دادم . چند روز بعد مصطفی علیپور به من زنگ زد و با شور و شعف فراوان به من گفت: مصطفی! دکتر شفیعی چه جوری به من زنگ زد، باورت میشود دکتر شفیعی به من زنگ زده است؟ به او گفتم استاد شفیعی از این کارها خیلی انجام میدهد و او گفت که دکتر شفیعی گفته مصطفی پیش من آمده و شعری از شما را برایم خوانده و از من خواسته که به اتفاق شما به خدمت ایشان بروم و این زمینهای شد که چندین بار من با اتفاق مصطفی علیپور به منزل ایشان رفتیم و یکبار هم به اتفاق آقای بهمنی و سعید بیابانکی و مصطفی علیپور به منزل ایشان رفتیم و مصطفی علیپور شعر در حضور ایشان خواندند و آن شب هم از شب خاطره انگیز بود.
فارس: دکتر شفیعی به مصطفی علیپور ظاهراً گفته بودند که کتاب زبان ساختار امروز شما را در پریستون آمریکا خواندم. نظر استاد کدکنی راجع به این کتاب چه بود؟
مصطفی علیپور را خیلی تشویق کردند و به او گفتند که در این حوزهها شما دریافتتان بسیار خوب است و در این زمینه بیشتر فعالیت و کارکن.
فارس: در همان جلسه گفته بودند آنتولوژی شعر بعد از انقلاب باید نوشته شود؟
متأسفانه وقتی اینچنین دیدارهایی مطبوعاتی میشود مقداری موجب کدورت نیز میگردد. چرا که حرف آقای دکتر را در روزنامه جامجم جور دیگری منعکس کردند. آقای دکتر گفتند که شما بیایید 25 نفر از شاعران برجسته بعد از انقلاب را انتخاب کنید و گزیدهای از شعر آنها را مشخص کنید تا این شناسنامه شعر انقلاب اسلامی شود حرف ایشان در آن جلسه این بود در حالی که در روزنامه جامجم تیتر زده بودند که دکتر شفیعی کدکنی خواستار معرفی هزاران شاعر انقلاب شدند.
فارس: من نام چند شاعر را میبرم هر جور که خود شما صلاح میدانید راجع به آنها صحبت کنید.
محمود اکرامی؟
ایلیاتی شعر معاصر.
فارس: هادی منوری؟
به نظر من اگر برگردد و شعر کلاسیک بگوید خیلی موفقتر خواهد بود.
فارس: محمدحسین جعفریان؟
کافی است کاهی به دست ایشان دهید تا کوهی از آن بسازد آنهم به دلیل تخیّل بسیار قوی ایشان است.
فارس: بهزاد پورحاجیان؟
صبور و صمیمی.
فارس: مجید نظافت؟
انقلابی و آرام.
فارس: مرتضی امیری اسفندقه؟
کماکان درویش که تهران هم نتوانست این خصلت او را اصلاح کند.
فارس: استاد محمد قهرمان؟
ادیب آدابدان.
فارس: رضا اسماعیلی؟
ایشان حلقه واسطی هستند بین شعر آئینی ما و حلقههای مدح و مرثیه اهل بیت که ما اینطور آدمها را کم داریم.
فارس: علیرضا قزوه؟
یکی از بزرگترین شاعران انقلاب و دلسوزترین برای شاعران انقلاب.
فارس: مصطفی علیپور؟
من از گوشهگیری و کم تحرکی ایشان ناراحتم، چرا که میتوانست میداندار تئوری شعر انقلاب باشد و این خلایی که الان داریم را پر کند که متأسفانه به نظر من کم کاری میکند.
فارس: سلمان هراتی؟
باید میماند تا به ظرفیتهای بلندش میرسید که متأسفانه اجل مهلت نداد.
فارس: قیصر امینپور؟
من تعبیر مقام معظم رهبری درباره اخوان را درباره قیصر به کار میبرم «آنچه یک ملت از شاعر خودش میخواهد به نظر من در وجود قیصر جمع بود»
فارس: عبدالجبار کاکائی؟
من دریغ غزلهای کاکایی را که در آن سالها میگفت میخورم.
فارس: مرتضی حیدری آن کثیر؟
فکر میکنم افق روشنی فراروی ایشان باشد.
فارس: محمدمهدی سیار؟
اگر با همین سیر و سلوک رفتاری، اخلاقی، مطالعاتی و ادبی پیش برود میتواند خلاء یکی از چهرههای درخشان انقلاب را پر کند.
فارس: علی داودی؟
زلال.
فارس: آرش شفاعی؟
اگر یک مقدار شعرهایش را آرامتر بخواند آدم بیشتر با شعرهایش ارتباط برقرار میکند.
فارس: محمدامین جعفری؟
مهربان و صمیمی.
فارس: علی محمد مؤدب؟
ساخته شده برای اینکه میداندار و مراد بسیاری از جوانان باشد.
فارس: سیدعبداله حسینی؟
به خارج رفتن او باعث بسیاری از پیشرفتهای او شد، ولی به شعرش هم لطمه زد. نمیدانم حسرت آن را بخورم یا افسوس این را!
فارس: نادر پناه زاده؟
تازگیها چیزی از ایشان ندیدم.
فارس: یداله گودرزی؟
سالهاست از ایشان کاری ندیدم.
فارس: سیدضیاءالدین شفیعی؟
درگیر چاپ و نشر و در خدمت جوان بودن که باعث شده یک مقداری از ذوق خود را صرف آنها کند.
فارس: نعمتاله سعیدی؟
سعیدی همان گوشه باشد و در جمع نباشد و هر از گاهی توپی از ایشان صادر شود بهتر است، چون در خلوت بهتر میتواند کار کند.
فارس: حرف آخر؟
انشاءالله همه عاقبت به خیر شوید.
-------------------------------------------------
گفت و گو و تدوین: حسین قرایی