شب که من خواب تو را دیدم و گرمای تنت
صبح سرشار شد از رایحه ی پیرهنت!
{}{}
گفتی آن روز:ببین،دین نفروشم به هوس،
شرط آغوش من این است: مسلمان شدنت!
بوسه ای کردم و گفتی : نه! خدایا توبه!
توبه را می شکند زلف شکن در شکنت!!
گفتم این می به من آموخته وحدت!تو ولی-
مشرکی قبله ی مردم شده ناز سخنت!
منع مستی نکن از دور، خودت مشکوکی
می رسد عطر تب آلود شراب از دهنت!
به هوای بغلم هی کژ و مژ می افتی؟!!
جای خون می که روان نیست درون بدنت؟!
حاضرم شرط ببندم که ملائک و خدا
مست بودند در آن لحظه که می ساختنت...