ششم مرداد سالروز درگذشت سینماگر نجیب و با اخلاق، دوست عزیزم مرحوم " سیف الله داد " است. این شعر را به روح او تقدیم می کنم و امیدوارم در جوار رحمت حضرت عشق، باده نوش ساقی کوثر باشد.
در انتهای زمان زاده شدم
داغ بر پیشانی نشسته
و پشت مورب یک لحظه بی کسی
در گوشم اذان سرودند.
نه اینچنین که تو می گویی
نه چنان که سایه می گوید
مرا ابریق ابری آواره
بر زمین آورد
و سیلاب سرشک پروانه های یتیم
به این گوشه ی پرت به تبعیدم انداخت.
فراز شدن دوباره را
در رهیق جام چشمانی جستجو کردم
نمی دانستم که شهر را ناستوده آلوده ست.
شاید در نگاه راز آلود درنگ دوم
بغض آسمان هم در غباری سپید
پیدا و پنهان خود نمی دانست
و شاید در همان درنگ
شهود هم
روی خویش از زمین گرفت
و به گفته ی فروغ:
« پس آنگاه زمین سرد شد! »
می اندیشم که اگر
دعای آن پنج خورشید متبرک نبود
هستی، در زاویه ی کدام نیستی
خرد شدن آینه را تجربه می کرد؟
اکنون در غرقاب درنگ سوم
در دوردست افق
سایه ی پرچمی در باد می رقصد.
... باد، پروایش نبود از آنکه بگوید:
شاید این رمضان
هنگامی است برای رهیدن از درنگ سوم
و مستانگی درنگ واپسین.
مرا در تشرف جذبه ای ناگهان به تماشا بردند
و دیدم که بسیار پیش تر از این رمضان
دستان صنوبر دشت خون
رهایی انسان را به دعا بلند است
و در برابر آفتاب اش
سجده ی عاشقانه ی ملائک
یادآور درنگ نخست.
... در اتنهای زمان است
اینکه زاده شده ام
و شرابی در ساغرم می جوشد
به نشانه ی مستی آغاز
نزدیک شدن به درنگ واپسین.
اول مرداد نود و یک