مي كشم دستي به باغ پسته ي پيراهنت
گل فروشم گل فروش خنده هاي روشنت
تكمه ي پيراهنت را با نخ سبز بهار
مي كند هر لحظه گلدوزي خيالم بر تنت
ترمه اي از مخمل مهتاب، روي شانه ات
كورباد از برق آن چشم حسود دشمنت
ناگهان يك روز از توفان عبورم مي دهد
چتر شب هاي مفاتيح و دعاي جوشنت
سبز باد اين روزهاي تازه مثل زندگي
لذت نان و پنير و چاي آويشنت
خوب يادم هست آواز تورا تنگ غروب:
خسته ام شهر شلوغ از ارتفاع آهنت
گاه گاهي روبروي چشم تو حس مي كنم
پشت هر لبخند تلفيق سكوت و شيونت
مي نشينم تا گلويي تر كنم از خاطرات
تا ببارد ابر قديس غزل بر دامنت!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/11 در ساعت : 23:12:46
| تعداد مشاهده این شعر :
908
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.