همیشه که نباید برای مطلب نکته نوشت.اینبار کسی برای تصویر مینویسد.البته کاش اینجاهم جایی داشت براینظرات خصوصی.
علی رضا جان این تصویر والبته تصویر قبلی ات مرا یاد روز های جنگ میاندازد ویاد ان انسانها
بی شک روحت به انجا تعلق داردهرچند سن ات نمی رسد.کاش بودی ان روز ها.هرچند آرزوی قشنگی نیست برای هر کسی.ما ادم نشدیم ولی واقعا دانشگاه بود.
واقعا هنوز فکر میکنم انجا بهشت بود هرچند همین بقال ها همین بزاز ها همیندوره گرد ها همین پیشنماز ها همین معلم ها همین انسانها ساخته بودند.انجا را.
چهره ات با این ریش وپشم یاد ان روزها را زنده می کندوالبته روح پاکت بی شک.
راستی حالا که اینجا امدم دردفتر شعرم اون قسمت لینک وبسایت مشکل دارد اگر زحمتش رابکشی.دیگر اینکه کاش تالار گفتگو مثل روزهای ابتدایی سایت با همان رویکرد فعال شود.یادم میاید شب های اول شروع تالار بادوستان غزلی مشترک سرودیم که عنوانش شد ساعت ده شب...راستی لیلا بر خواهد گشت همه می دانند دلها روشن است
*********************************************************
سلام دوست عزیز
خسته نباشید
بی شک یکی از اندوههای نسل من نبودن در آن جهاد است و البته لمسش کردیم ، بعدها در بیمارستان ساسان ، در آسایشگاه جانبازان ، در شهدای گمنامی که می آمدند و مادران شهیدی که در فراغ پسرشان کوچ می کردند ، بی شک لمسش کردیم ، در همین با حسرت سخن گفتن های بازماندگانش ، که هیچ جنگی در تاریخ انقدر برای سربازانش خاطرات شیرین هدیه نیاورده ...
ولی اینها را که می نویسید خون دل میخورد آدمی و حسرتش دو چندان می شود که ای کاش پشت بی سیم باکری به من هم دستور می داد ، ای کاش با کاوه کردستان را شخم می زدیم ، ای کاش ....
در مورد لینک وبلاگ لطفا لینک را اینجوری وارد کنید :
http://www.omidgonabadi.blogfa.com/
و در مورد تالار گفتگو راستیتش دیگر دست من نیست و از حوزه ی اختیارات من خارج شده است ، با اینحال به آقای سعیدی راد میگویم پیشنهادتان را
در مورد لیلا هم همه مان نبودنش را درد می کشیم .....