آرزو دارم به باب آستان آرم تو را
این دل کوچک ز جانم ارمغان آرم تو را
باز کن آغوش تا پرواز بر سویت کنم
اشک چشمانم ببین تا در فغان آرم تو را
غافل از حال ویران من دیگر مشو
حرف من کن گوش تا عرش آشیان آرم تو را
گر نیارد گل ز باغ آرزو مرغ دلم
می پرد آنجا به یاد باغبان آرم تو را
خوش گمان باش و گمانِ بد به شأن چون تو نیست
حرف دل بشنو که بیرون از گمان آرم تو را
رحمتی آور به من تا رحمت حق بر تو باد
بند دستم باش تا بر آسمان آرم تو را
حرف عشق آسان نباشد در گذرگاه زمان
عشق را طومار هم چون کاروان تو را
از صبا بوی نسیم زلف جانان می رسد
از خدا خواهم به پای هم زبان آرم تو را
من چو بلبل شعرهایم نغمه ی عشق است و بس
نغمه ام بشنو که تا در گلستان آرم تو را
«خوشنوا» از صبر کردن غوره حلوا می شود
با نسیمی دل ربا بر هم عنان آرم تو را
محمد حسین محمدی (خوشنوا)- آستانه اشرفیه
دیوان کامل هدیه یار، غزل 6: ص338
نشر میراث ماندگار