یک گلو خشکی و افتاده در این روزنه نی
رحل قرآن سرت بوده پس از ماءذنه نی
"آسمان بار امانت نتوانست کشید"
مست هفتاد و دو خورشید شده یک تنه نی
سرش از دامن نیزار جدا افتاده
در خودش دیده تو را آینه در آینه نی
از زمانی که سرت را به تماشا بردند
نت غم آمده از پاره ی پیراهن نی
زخم بسیار و غزل در طلب مثنوی ست
قافیه ریخته با خون تو در دامن نی
"پیرهن چاک و غزلخوان" و سری بر سینه
نی به جز ناله ندارد جگری در سینه
غزلم از غم تو رنگ جنون میگیرد
دهن قافیه ها مزّه ی خون میگیرد
از کمانی به قدی همچو کمان پل زده است
تیر دیوانه شده دور تسلسل زده است
آه گیسوی تو را باد پریشان کرده
لب حقگوی تو را داغ بیابان کرده
گفتی بودی همه جا بین حرم، بین صفوف
"انا اولاد نبیِک... و احبُّ المعروف"
از می ناب نبی جام پیاپی زده ای
با سری بی سر و سامان دهنی نی زده ای
جگر قافله از حرکت نی خون شده است
فصل شیدایی لیلایی و مجنون شده است
این قدر چرخ نزن میسره تا میمنه نی
یا به دامان حرم سر بِنه نی سر بِنه نی
***
عشق با مرگ قرین ، نیست من ایمان دارم
آخر قصه همین نیست ، من ایمان دارم...
ساجده جبارپور-محرم91