«تفت* »را بی تو نمیدارم دوست
بی تو در «تفت »دلم میگیرد، بی بهار تو دلم می میرد
پیشتر زانکه برقصد گل یاس
یا بخندد گل سرخ
نرگسان نگه جادویت ،پیش چشمان ترم می رقصند
وبه مهمانی رؤیایی عشق، دل دیوانه ی من میخوانند 
گردر این باغ طربناک که
تفتش خوانند
صبح از صافی انفاس تو جامی نزند
غزلستان دوچشم تو نبخشد غزلی
وبه شوقت ندرد پیرهن از تن گل سرخ
تفت یعنی آتش،
تفت یعنی تب وتاب، عطش آتش عشق
تشنه ی چشمه ی آب، تفت یعنی تبدار، تفت یعنی سوزان
تفت یعنی بیمار،
تفت یعنی تعجیل که نمی باید ماند
تفت یعنی چابک که چنین باید راند...
زلف را شانه مزن، می ترسم، که چو از باغ نسیمت گذرد
عارض نسترن از شرم دگرگون گردد، گلشن لاله پریشان افتد
نافه در دشت جگر خون گردد،
در چمن ،سرو سر از پا نشناسد بی خویش
شهر گلگون گردد
****
از کجا می آیی ؟ که چنین زیبایی چه صمیمی است نسیم نفست
چه کسی در تو طرب اینهمه ریخت ؟
کاینچنین از دهنت چشمه در چشمه حلاوت جاریست
وینچنین از قدمت ،موج درموج طراوت پیداست
******
تا در این دره ی سر سبز صبور، نفسِ باد زبوی تو عبیر آمیز است
دور باد از افسون ،دورباد از نیرنگ
تا چمن از نفست لبریز است
تفت یعنی مه ومهر، غزلِ دلکش عشق
خرمنی خوشه ی وصل
نفسی تازه برای دل تنگ
تفت یعنی سبدی میوه ی تر، سبدی بافته از شاخه ی گلهای بهار
طبقی چیده بر او خوشه ی زرین عنب
خوانچه ای هشته بر او سرخی طناز انار
**************
ای که از فرط سخاوت داری، ابر گلبارطربناک به دوش
ازتو می بارد شور
از تو می ریزد شوق
بر دل آرام آرام
چون شکر خنده ی گلهای سپیدِ بادام
چه کسی اینهمه شیرینت کرد؟
صد بهار عاطفه درجانت ریخت
مرهم درد چو من مسکینی
مجلس آرای ریاحینت کرد...
ای دلارام ای دوست ،صنم باده فروش.
دردلم بذر طراوت توبکار، تو بکار
بر کویر عطش من تو ببار، تو ببار
********************************************
*شهرستان تفت در هیجده کیلومتری جنوب یزد قرار دارد وشهریست بسیار فرحبخش ،سر سبز وزیبا ودارای مناطق ییلاقی دل انگیز