شاید آن کوزه که خیام گِلش را بوئید
کوزه گر تا بخورد آب لبش را بوسید
خاکِ آن را به دم میکده رنگی کردند
گلِ آن چشمه ی چشمانِ زلیخا نوشید
دسته اش دستِ نگارینِ غمِ مجنون بود
سبزه ی عشق به اطرافِ تنش می روئید
بر لبانش همه شیرینیِ حوا جاری
بر سرِ سفره ی پرویز دلش می جوشید
هست آری که همان خاک من است می گرید
پیرهن چاک که شد تا به سحر می غرید
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1392/3/8 در ساعت : 16:1:34
| تعداد مشاهده این شعر :
852
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.