چند مدت پیش شعری زیبا از استاد قزوه خواندم با مطلع: "در شهر یکی نیست چو چشمان تو خونریز" که این موجب شد فی الحال غزلی تراوش کند (با اندکی وام )،که امیدوارم در نظر شما بد جلوه نکند-متشکرم
ای زلف تو چون چلّه و احساس برانگیـز
عطر نَفَست همچو مسیحاست دل انگیز
آن شرجیِ چشمان تو چون نیمه ی مرداد
مردادِ تــو صد طعنــه زَنــَـد بر منِ پاییــز
"ای اشک تو ام باده و چشم تو پیاله"
دُرّ از نِـگهت ریــزد و دامانِ تو گلریــز
هر لحظه نَمی از بَصَرم گشت سرازیر
ای بغض فروخورده به یکبـــاره فروریز
تیر مژه ات چون نوک پیکان دو لب تیز
آن پیچ و خم زلف تو هر لحظه بلاخیز
صد لشگر چین از قَدَمت گشت هراسان
تو فاتــح میدانی و تو خســرو ی پرویــز
"ساعد" به گریبان دِلش دست بیفشان
وز هرچه بجز ماتم عشق است بپرهیز
آمل-محمدسعیدشیخ
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/4/14 در ساعت : 20:48:1
| تعداد مشاهده این شعر :
1101
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.