ساربان
به استاد بخشعلی نهاوندی که به راه سرودنم خواند
ساربانا خاطر این چشم تر آهسته تر
ای ز حال قلب زارم بی خبر آهسته تر
باشد او هم نا رضا بر این سفر آهسته تر
بر من و او رحم کن آهسته تر آهسته تر
در جدا کردن چرا داری شتاب ای ساربا ن
دست من بر دامنت بر زیر پایت روی من
خواهشی از من شنو چون می بری آهوی من
من مریض عشق اویم دیدنش داروی من
چرخشی کن روی او یک لحظه کن بر سوی من
آرزو های مرا منما سراب ای ساربان
عاشقی سرگشته بودم بر خم ابروی او
توتیای دیدگانم بود خاک کوی او
با دو صد مهرو نمی کردم عوض یک موی او
جای من اکنون نشسته دیگری پهلوی او
زین سبب خیزد ز دل دود کباب ای ساربان
او نشسته در کنار یار من غرق غرور
قلب دلدار من از او هست صد فرسنگ دور
هست غایب گر چه دارد ظاهرا آنجا حضور
آن یکی از شوق می بارد ز رخسارش سرور
اشک ریزد این یکی زیر نقاب ای ساربان
اب می پاشد بدین منظور بر گل باغبان
تا گلاب و عطر روزی باز پس گیرد از آن
بی نصیب از حاصل رنجش چو من کو در جهان
من گلم را آب دادم از سحاب دیدگان
رهگذر اما گرفت از آن گلاب ای ساربان
تا به چشمانت حبیبم آشیانی داشتم
با خم می تا سحر همداستانی داشتم
خاطر لعل لبانت را نهانی داشتم
با چنین نامهربانی مهربانی داشتم
از شراب روی او ماندم خراب ای ساربان