یک روز می آید که می گویی پشیمانی
آواز های خسته و غمناک می خوانی
ای آینه تکرار لازم نیست می دانم
افتاده ام در دام برفاب زمستانی
دیریست گرگی در درونم خودکشی کرده
بهتر تو می دانی چرا ای ماه پیشانی ...!
تکلیفم امشب نیست روشن با خودم حتی
از هر طرف بلعیده من را ابر بارانی
هرچند از درد دل من بی خبر هستی
خستست خسته این پلنگ پیر زندانی
هربار می نالم درون چاه دل اما
از رنج و درد من نمی کاهد غزل خوانی
افتاده ام بر روی خاک و شعر می گویم
با قطره های اشک خود اما نمی دانی
سیلی که راه افتاده
ابیات مرا امشب
با خود کشانده سمت و سوی سطر پایانی
سیدمهدی نژادهاشمی 22/4/1390 بجنورد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/4/23 در ساعت : 13:34:0
| تعداد مشاهده این شعر :
1225
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.